چکیده:
یونانیان هرگز واژهای مطابق با آنچه ما به معنی دقیق کلمـه از واژه هنـر مـراد مـی کنـیم نداشتند، اما دو مفهوم poiesis و techne را که معنایی گستردهتر از هنرهای زیبای امـروزی داشتند، برای اشاره به این معنا به کار می بردند. poiesis به معنی فرا-آوردن یا سـاختن بـود که در آن to on، یعنی امرحاضر یا هستنده، به حضور مـی آمـد (وجـود موجـودات گشـوده می شد و این گشودگی همان aletheia یا حقیقت نیز بود) که به دو طریق اساسی techne و physis روی می داد. در physis ـکه امروزه آن را به طبیعت ترجمه می کنند اما نزد یونانیان واجد دلالتی گستردهتر از این بود چراکه خدایان نیز در آن به سر مـی بردنـدـ موجـودات از جانب خود و در techne از جانب دیگری، یعنی technites، به حضور می آمدند. اما تغییر جهتی که با افلاطون در تفکر یونانی پدید آمد در تفکر به هنر نیز قابـل ردگیـری است . چنانکه به گفتة هایدگر نزد افلاطون، وجود (یا idea) در نسبت ذاتی است با، و (نیـز) بی گمان به همان اندازه معادل است با خودـنشان دادن و پدیدارگشتن ، با خود-نشـان دادن (phainestai) آنچه درخشنده (ekphanes) اسـت و نیـز، «ekphanestaton، (یعنـی ) آنچـه به راستی خود را نشان می دهد و درخشندهتر از هـر چیـز اسـت ، امـر زیباسـت . کـارهنری، به واسطة idea، می رود تا در مقام امر زیبا، (یعنی ) به مثابـة ekphanestaton، پدیـدار گـردد. این را می توان یکی از مولفه های اساسی تفکر استتیکی به هنر دانست که هایدگر خود بـه آن اشاره کرده است . امـا، افـزون بـراین ، دو رویـداد دیگـر نیـز در تفکـر افلاطـون قابـل تشخیص اند که می توان آنها را به عنوان خاستگاه دیگر مولفه های اساسی استتیک معرفـی نمود؛ فاصله افتادن میان هنر و حقیقت ، و نیز جدایی زیبایی از حقیقت . از آنجاکه to on در تفکر افلاطون ضرورتا می بایست به دو مرتبة وجودشناسانة متمایزon te aletheiai (موجود حقیقی یا حقیقتا موجود)، یا همـان idea کـه چیـزی اسـت معقـول، و phainomenon on =(ظاهر یا به ظاهر موجود)، یا همان امر محسوس، تفکیـک شـود، و چنانکـه در مکالمـه جمهوری آمده است ، هنرمند برآورندة وجود موجـودات همچـون phainomenon on اسـت نه on te aletheiai، وقوع فاصله میان هنر و حقیقت ضروری می گردد. افلاطون همچنین ، درحالی که همچون اسلاف یونـانی خـود to kalon =(زیبـا)، to agathon =(خیـر)، و to alethes =(حقیقی ) را در نـوعی ایـن همـانی مـی فهمـد، در فائـدروس بـر پایـة تفکیـک وجودشناختی فوق ـکه به واسطة تفسیر خاص وی از وجود موجودات به مثابة idea ممکـن گشته است ـ بر تعلق زیبایی به ساحت on phainomenon و امر حقیقـی بـه سـاحت on te aletheiai تکیه می کند؛ از این رو، وقوع گسستی میان آندو ناگزیر می گردد. بدین ترتیـب ، روشن می گردد که مولفه های استتیکی فوق هر سه ریشه در ایدئالیسم افلاطونی دارند.
خلاصه ماشینی:
poiesis به معنی فرا-آوردن یا سـاختن بـود که در آن to on، یعنی امرحاضر یا هستنده، به حضور مـی آمـد (وجـود موجـودات گشـوده می شد و این گشودگی همان aletheia یا حقیقت نیز بود) که به دو طریق اساسی techne و physis روی می داد.
از آنجاکه to on در تفکر افلاطون ضرورتا می بایست به دو مرتبة وجودشناسانة متمایزon te aletheiai (موجود حقیقی یا حقیقتا موجود)، یا همـان idea کـه چیـزی اسـت معقـول، و phainomenon on =(ظاهر یا به ظاهر موجود)، یا همان امر محسوس، تفکیـک شـود، و چنانکـه در مکالمـه جمهوری آمده است ، هنرمند برآورندة وجود موجـودات همچـون phainomenon on اسـت نه on te aletheiai، وقوع فاصله میان هنر و حقیقت ضروری می گردد.
افلاطون همچنین ، درحالی که همچون اسلاف یونـانی خـود to kalon =(زیبـا)، to agathon =(خیـر)، و to alethes =(حقیقی ) را در نـوعی ایـن همـانی مـی فهمـد، در فائـدروس بـر پایـة تفکیـک وجودشناختی فوق ـکه به واسطة تفسیر خاص وی از وجود موجودات به مثابة idea ممکـن گشته است ـ بر تعلق زیبایی به ساحت on phainomenon و امر حقیقـی بـه سـاحت on te aletheiai تکیه می کند؛ از این رو، وقوع گسستی میان آندو ناگزیر می گردد.
بدین سان ، با افلاطون مفهوم mimesis بر تقلید از physis از طریق techne، که پیش تر از جانب سـقراط پیشنهاد شده بود، اطلاق می شود و چنانکه گذشت ، در کتاب دهـم جمهـوری دامنـة دلالـت ایـن مفهـوم بـه هنرهای دیداری و حتی ابزارها گسترش یافته و ذات techne به مثابة mimesis (به معنای تقلیـد) از physis، از حیث نمود آن ، تعیین و تثبیت می گردد.