خلاصه ماشینی:
"معیار دوم که جهت رفع نقیصههای معیار پیشین بهکار میآید آن است که اگر پاند تاریخ ادبیات را تاریخ شاهکارهای ادبی میداند باید بگوییم که تاریخ ادبیات، بیش از آن، تاریخ جریانهای ادبی و پارادایمهای ادبی است؛ و در صورتی که همین را نیز بپذیریم چنانچه درک ما از مقولهی جریان ادبی متکی به سبکشناسی ترجمه شده از ادبیات و نقد ادبی غرب باشد باز هم در تشخیص جریانهای ادبی دچار اشکالاتی خواهیم شد.
آنچه در نظام نقد ادبی غرب، جریان ادبی نامیده میشود فرآیندی خودآگاه و تاریخی است؛ بدین معنا که گروهی از نویسندگان یا شاعران غالبا از طریق بیانیهای مشخص یا نظریهای مشخص مرزبندیهای مدونی را نسبت به جریان غالب زمانهی خودشان شکل دادهاند و چنانچه بنا باشد برای جریانشناسی ادبیات معاصر به شیوهی مألوف ترجمه شده تأسی جوییم، در ترسیم جریانهای ادبی معاصر میبایستی به وجه خودآگاه سبکهای نوشتن در شعر، داستان و نمایشنامه رجوع کنیم.
شاید در میان حلقههای ادبی معاصر تنها گرایشی که صبغهی تاریخی و خودآگاه یافته و به جریان بدل شده است شعر حجم و گروندگان به آن باشد که متنها و نظریههای تولیدشده در آن آنچنان در ابهام و پوشیدهگویی پیچیده است که ضرورتهایی را که محقق کرده است به هیچ روی توضیح روشنی نمیدهد؛ یعنی خود جریان شعر حجم نیز نیازمند تبیین تاریخیای است که تا امروز عرضه نشده است.
اما چه چیز است که باعث میشود امروز ما به ناگزیر دربارهی نیما سخن بگوییم و برای عرضه کردن هر ایدهای دربارهی شعر فارسی میبایستی که تکلیفمان را با نیما معلوم کنیم؟ دستکم در این مورد میتوان گفت مسئلهی اصلی خود نوآوری نبوده است؛ نیما مسئولیت نوآوری و مسئولیت تبیین آن به نحو دلالتمند (منسجم یا نامنسجم) را پذیرفت و جایگاهی تاریخی را به دست آورد."