خلاصه ماشینی:
"جلد اول کتاب «حیات ذهن» اثر هانا آرنت که دربارهی تفکر است را باید در چارچوب آثاری درک کرد که میکوشند میان سنت فلسفهی متافیزیکی و تفکر تمایزی قائل شوند و گرچه از پایان متافیزیک سخن میگویند، اما میخواهند از ضرورت زندهماندن تفکر (غیرفلسفی) سخن بگویند و بنیادی جدید برای تفکر بیابند.
وقتی امور متعلق به جهان حقیقی، نفی و انکار شدند، ابتدا چنین به نظر آمد که جهان ظاهری و پدیداری که به ادراک حواس در میآید اعتباری مضاعف مییابد و ظاهری بر حقیقی غلبه مییابد، اما در حقیقت این نظریهی دو جهان (جهان حقیقی و جهان ظاهری) است که مورد تردید قرار میگیرد و تلقی سنتی از امر حسی و فراحسی دچار مرگ میشود.
«آنچه به پایان رسیده است تمایز اساسی میان امر حسی و فراحسی است همراه با اندیشهای که دستکم تا روزگار پارمنیدس قدمت دارد؛ این اندیشه که هر آنچه حسی نباشد (خدا، هستی، مبادی و علل نخستین (archia) و یا ایدهها) واقعیتر، حقیقیتر و معنادارتر از چیزی است که نمود پیدا میکند، و نه فقط آن سوی ادراک حسی است بلکه بالاتر از جهان حواس نیز هست.
است» (ص175) «استعاره (یعنی آنچه بر روی شکافی که بین فعالیتهای ذهنی درونی و دیدارناپذیر از یکسو و جهان نمودها از سوی دیگر دهان باز کرده و پل میزند) بیتردید بزرگترین هدیهای بود که زبان میتوانست به تفکر و فلسفه هدیه کند، اما منشأ خود آن شاعرانه است» (ص156)."