خلاصه ماشینی:
"اما کارآمدی علم به چه معنا بوده است و امروز، اگر علمی کارآمد نباشد، آیا علم به حساب میآید؟ آیا در دورهی مدرن و بهخصوص در نحلههای معرفتشناختی معاصر در ملاک و معیارهای علمیت علم و معرفت تفاوتی ایجاد شده است؟ تلقیهای معرفتشناختی معاصر با معرفتشناسی افلاطونی که معرفت را نوعی باور صادق موجه و شناختشناسی دکارتی که سوژهی خردورز را تنها معیار شناخت در مرکز عالم میداند، چه تفاوتی دارند؟ بر این اساس، اهمیت یافتن مسئلهی معنا و حدود معنا در زبان نزد پوزیتیویستهای منطقی، یا دغدغهی ابطالگرایی و لزوم نقادی در بستر گفتوگوی همگانی از منظر پوپر، یا آنچه لاکاتوش تحت عنوان برنامهی پژوهشی مطرح میکند، یا فعالیتی از جنس حل معما بودن علم عادی نزد کوهن و یا الگوی مفاهمهی بینالاذهانی هابرماس نشاندهندهی چه تفاوت اساسی در نگاههای معرفتشناختی هستند؟ بروز بحران علم در ابتدای قرن بیستم چه اثری بر مباحث معرفتشناختی داشته و نحوهی مواجهه فیلسوفان علم با تشتت علمی پدید آمده، چه بوده است؟ چرا این تلقی از علم به وجود آمده که علم باید متناسب با اغراض و اهداف انسان باشد، بهجای آنکه انسان تابع یافتههای علمی باشد؟ آیا لزوم مورد اجماع یا اقبال قرار گرفتن علم، یافتن راهی برای برونرفت از تکثر علمی و در صورت امکان ایجاد وحدت در علم است؟ چرا چنین نیازی در سیر کنونی علم بروز کرده است؟ آیا ملاکهایی مانند اجماع یا اقناع یا توجیهپذیری در علم، ظرفیت لازم برای ساماندهی وضع کنونی علم را دارد؟ بر چه اساس و در چه شرایطی است که اکنون، یک مقالهی علمی باید در متن خود، دارای ارجاع به منابع دیگر باشد؟ در حالی که با اندکی طنز گفته میشود مگر کتاب شفای ابنسینا در متن خود دارای ارجاعات است."