خلاصه ماشینی:
"جواب من به اینگونه سخنان، همان خط اول است: برگمان و فورد؛ مگر جز این است که این دو از محسوسات آغاز کردند و بالا رفتند؟ اما شبهای سفید لوچینو ویسکونتی نیز، که اقتباسی است از شبهای روشن داستایوفسکی، کم و بیش در این زمره میگنجد، و داستان عشقی را بازگو میکند که با تمام عشقهای عمیق و سطحی سینما (از عشق سرگیجه گرفته تا نینوچکا و آپارتمان و کازابلانکا) تفاوت دارد؛ گرچه این عشق، فقط چهار شب، ماندگار است.
اما ویسکونتی -شاید بهخاطر امکانات سینما- بهدرستی به چند قاب اکتفا میکند و بهسرعت، تنهایی و بیهودگی پسر را درمیآورد، و مکاشفه را به رابطهی دو عاشق واگذار میکند –که البته این خود متأثر از داستایوفسکی است.
ویسکونتی اشرافزاده، که پیش از این قرابت خود را با فقرا نشان داده بود، اکنون به آدمهای دیگری -نزدیک به متوسط- میپردازد و نشان میدهد که از مسائل آنان نیز آگاه است؛ گرچه عشق و انتظار ربطی به طبقه ندارد و امری انسانی است."