چکیده:
امروزه، سرمایه ی اجتماعی توانسته است نظر بسیاری از صاحب نظران را در مطالعات توسعه، در زمینه های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به خود جلب کند. درادبیات علم سیاست، مفهوم توسعه سیاسی نزدیک ترین مفهوم به سرمایه ی اجتماعی است. همچنین در رویکرد سرمایه اجتماعی، سیاست در متن جامعه و از پایین به بالا نگریسته می شود. بحث اعتماد و همبستگی، از مباحث دیرپا در مطالعات توسعه ی سیاسی است. همبستگی و انسجام، در شبکه روابط واعتماد، نقش مهمی برای تعیین وضعیت هویت و مشروعیت یک نظام سیاسی ایفا می کنند. در جامعه ای که افراد مناسبات مبتنی بر اعتماد و همبستگی داشته باشند، امکان وقوع مشارکت همگان در تصمیم گیری، تکوین و تحکیم دموکراسی به منزله ی مهم ترین مشخصه توسعه سیاسی بیشتر است. همانطور که سرمایه ی اجتماعی می تواند بر توسعه ی سیاسی اثر بگذارد، توسعه ی سیاسی، نیز می تواند کشور را از نظر پتانسیل هایی که دارد روابط انسان ها را که بر پایه ی روابط قدرت است گسترش دهد. این پتانسیل ها تعامل جوامع بر سر قدرت، توسط توسعه ی سیاسی بسط پیدا می کند. در اثر تعامل پتانسیل های مذکور ،سازمان هایی ایجاد می شود، که این سازمان ها می تواند سرمایه ی اجتماعی را بهتر محقق نماید. بالطبع زمینه های مشارکت و اعتماد، بین این سازمان ها، در اثر تعامل فراهم می گردد، و در نتیجه ،سرمایه ی اجتماعی شرط لازم برای توسعه ی سیاسی است اما شرط کافی نیست. توسعه ی سیاسی حتما افزایش سرمایه ی اجتماعی را به دنبال دارد اما سرمایه ی اجتماعی لزوما افزایش توسعه ی سیاسی را به دنبال نخواهد داشت. مسئله ایی که دراین تحقیق به دنبال بررسی آن هستیم « تحلیل دو سویه ی رابطه ی سرمایه ی اجتماعی با توسعه ی سیاسی است». و بدنبال پاسخ به این سوال که : سرمایه ی اجتماعی چگونه می تواند با توسعه ی سیاسی ارتباط داشته باشد؟
خلاصه ماشینی:
سرانجام هنجارهای اجتماعی که تا اندازه ای امنیت اخلاقی را در جامعه گسترش می دهد، خود سرمایۀ اجتماعی است (٩٤-١٢٠ :١٩٨٨,Coleman) این مفهوم در توضیح جنبه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جوامع از طریق آثار پاتنام گسترش و رشدی بی سابقه یافت و به منزلۀ مفهومی توضیح دهنده وارد علوم سیاسی شد.
( پورموسوی،پیشین :١٦٦ ) در مجموع آنجایی که : سرمایۀ اجتماعی به سطوح فراگروهی و فرابخشی میل نمی کند و در سطح جامعه و در حوزة عمومی شیوع پیدا نمی کند و مبتنی بر نوعی طایفه گرایی و خاص گرایی است ، ممکن است پیامدهای منفی داشته باشد؛ به گونه ای که هزینه های زندگی را در عرصه های مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی افزایش دهد و قطاعی بودن جامعه را تقویت کند به صورتی که جامعه را از وفاق و نظم پویای خود باز دارد.
فقدان مردم سالاری واقعی و شکل نگرفتن نهادهای مدنی که خود حاصل فقدان سرمایۀ اجتماعی اولیه است همچنان مانع شکل گیری این سرمایه می شود که در مقیاس های ملی و فراملی فرآیند توسعه را با مشکل مواجه می کند.
تعریف هر فرهنگ سیاسی بر حسب الگوهای اعتماد یا بیاعتمادی اش ، از این که چه کسانی احتمالا افراد مطمئن و چه کسانی احتمالا دشمن هستند و انتظارش در مورد این که آیا نهادهای عمومی (دولتی) در خور بیاعتمادی گسترده به نظر می آید، به طور جدی از ایجاد انواع سازمان های مردمی که برای توسعه ی سیاسی امری اساسی است ، جلوگیری می کند.