چکیده:
متفکران مسلمان پس از مواجهه با اندیشههای اخلاقی یونان باستان، با پذیرش بخشهایی از آن، به پالایش بخشهای دیگر آن پرداختند. قاعده حد وسط ارسطو یکی از عناصر اندیشه یونانی بود که پس از ورود به جهان اسلام با فراز و فرود بسیاری مواجه شد. هر چند این قاعده ـ با تقریر ارسطوییش نیز ـ خالی از اشکال نبود، اما گروهی از متفکران مسلمان، مانند کندی و ابنمسکویه، با تعمیم این قاعده به قوه عاقله و فضیلت عدالت، بر اشکالات آن افزودند. گروه دیگری از حکیمان مسلمان، مانند صدرالمتالهین شیرازی و غزالی، با تفطن به اشکالات مذکور، تعمیم این قاعده به قوة عاقله و فضیلت عدالت را نپذیرفتند و پیشنهادهای هوشمندانهیی ارائه دادند. اندیشههای این دو گروه را میتوان ناظر به یک مسئله و بعبارت بهتر ناظر به تعمیم یا عدم تعمیم این قاعده به قوه عاقله و فضیلت عدالت دانست. اما جریان سومی نیز در این میانه پا به عرصه وجود نهاد که بطور مشخص میتوان خواجه طوسی را مبدع آن دانست. وی نگاه کیفی به فضایل و رذائل را در کنار نگاه کمّی ـ یعنی تکیه بر پرهیز از افراط و تفریط ـ وارد مباحث اخلاقی کرد و برغنای این مباحث افزود. نگاه کیفی که با ورود مفهوم «ردائت» توسط خواجة طوسی وارد ادبیات اخلاقی جهان اسلام شد، توسط عضدالدین ایجی در جایگاه منطقیتری قرار گرفت. نوشتار حاضر، نقاط عطف در کاربرد و فهم این قاعده را در جهان اسلام بررسی خواهد کرد.
خلاصه ماشینی:
در اخلاق عقلی ـ هم در سنت فلسفی و هم در سنت طب روحانی ـ عموما تقسیمبندی سهجزئی نفس (قوه ناطقه، غضبیه و شهویه) به تبعیت از افلاطون پذیرفته شد و کمتر کتاب اخلاقیی را در این دو سنت میتوان یافت که خالی از این تقسیمبندی باشد، با این تفاوت که برخی از این متفکران همچون ابنمسکویه و خواجة طوسی اساسا تبیین فضایل و رذائل را بر این تقسیمبندی مبتنی کرده و برخی دیگر همچون ابنعدی ( یا با نظر دقیقتر ابنهیثم ) اگرچه تقسیمبندی مذکور را ذکر نمودهاند، اما تبیین فضایل و رذائل نفس آدمی را بر آن مبتنی نکردهاند.
بکارگیری قاعدة حد وسط ارسطو در خصوص قوه عاقله سرآغاز خطایی شد که بعدها توسط بزرگانی چون ابنمسکویه تکرار شد و مشکلات نظری برای اخلاق فلسفی در جهان اسلام بوجود آورد که پیدایی مفهوم ردائت را در دستگاه فکری بزرگانی چون خواجه طوسی و عضدالدین ایجی باید تلاشی برای رفع این مشکل تلقی کرد.
اما متأسفانه، برخی از حکمای اسلامی این دو معنا را خلط کردهاند؛ از طرفی، عدالت را بمعنای افلاطونی و روانشناختی آن که همکاری و تسالم قوای نفس است گرفتهاند و مقابلش را رذیلت ظلم قرار دادهاند و از طرف دیگر، آن را بمعنای ارسطویی گرفته و فضیلتی اجتماعی که حد وسط بین ظلم و انظلام است، دانستهاند.
سرآغاز این خلط و خطا را میتوان ابنمسکویه دانست، زیرا وی با جریان دادن قاعده حد وسط ارسطو به عدالت، افراط و تفریط عدالت را ظلم و انظلام دانست و واضح است که ظلم و انظلام مفاهیمی اجتماعیند و نمیتوانند دو طرف افراط و تفریط عدالت بمعنای روانشناختی آن باشند.