چکیده:
برخلاف تصویر رایج، ابنسینا نه پیرو محض ارسطوست و نه صرفا شارح آراء وی. ابنسینا فیلسوفی مستقل، برجسته و مسلمان ایرانی است. وی در پرتو نقدها به فلسفه یونان و ارسطو، درصدد شکلدهی گسست معرفتی بنیادین و طرحریزی شالودههای حکمت مشرقی است.یکی از موضوعات متنازع فیه، مسئله نفس، جوهریت، تجرد و جاودانگی آن است. ابنسینا آراء ارسطو در این سه موضوع را نابسنده دانسته که دچار کاستیها، اشتباهات و خلطهاست. وی میکوشد تا با نقد دیدگاه ارسطو، طرحی جدید از مسئله نفس بدست دهد. ابنسینا با نقد تعریف ارسطو از نفس آغاز کرده، با جرح و رد براهین بقا پیش رفته و سرانجام نظریهیی بدیع در موضوع جاودانگی نفس تدوین نموده است. این نظریه پشتوانهیی بنام «اجل البراهین» ابنسینایی دارد.هدف اصلی نوشتار حاضر، بررسی آراء ارسطو، ایرادات ابنسینا بر آنها و نشان دادن ساحتهای ابتکاری ابنسینا در مسئله نفس میباشد. نگارنده نشان میدهد که دستاورد ابنسینا، راهی جدید در مسئله نفس و بدن را گشوده و تلقی استمرار آراء ارسطو در میان فیلسوفان اسلامی، تلقی نادرست است. ابنسینا را باید آغازگر بحثهای بنیادین در موضوع نفس و جاودانگی آن قلمداد کرد.
خلاصه ماشینی:
( ) دیدگاه دوگانهانگاری با تشخیص تجرد نفس و اینکه انسان دارای سه نفس است و نفس ناطقه که مجزای از جسم و بدن است، مجرد بوده و با فروپاشی بدن، فساد نمیپذیرد( )، رهیافت جدیدی را در بحث از بقا و جاودانگی آغاز کرد.
( ) هیچیک از آراء منشأ متفکران پیشین یونانی درباره پسوخه متوجه جوهر غیرمادی نبود (غیر از آناکساگوراس)؛ اما سقراط و افلاطون پسوخه را جوهری مجرد و غیر جسمانی میدانستند در حالی که ارسطو درکتاب درباره نفس نه تنها قائل به دوگانگی در جوهر نیست بلکه با رأی افلاطون در مفارق بودن نفس نیز مخالف است.
( ) وی به باور نوسباوم مخالف رأی افلاطون است که نفس را غیرمادی میداند، زیرا هیچیک از فعالیتهای انسانی غیرجسمانی نیست، بر همین اساس ارسطو بجای اقامه دلیل بر مفارق بودن نفس، به بررسی و شرح دقیق امور مادی انسان مانند تغذیه، احساس و حرکت میپردازد.
( ) ابنسینا در تبیین تفاوت اعضا و جوارح و نفس در نمط سوم، فصل چهارم با عنوان «وهم و تنبیه» مینویسد: ممکن است کسی براساس این باورکه غیر از اعضا مادی، امر مجردی بنام نفس وجود ندارد، اشکال نمایند که حتی در ادراک خویشتن بوساطت افعال و آثار مادی است که موفق به ادراک ذات خود میشویم.
». ( ) استدلال اسکندر افرودیسی در تبیین دیدگاه خود درباره مخالفتش با قائل بودن ارسطو به تجرد نفس چنین است که با نظریه برابری نفس با صورت نمیتوان از جاودانگی نفس دفاع کرد.