چکیده:
رابطه تنگاتنگ و فشرده علوم و فنون ، در غالب اوقات چالش ها و فرصت هایی را به همراه دارد که شناسایی آنها کمک شایانی به محققان و پژوهشگران در این زمینه ها می رساند. حوزه های نقد ادبی و ادبیات تطبیقی از حوزه هایی هستند که مفاهیم و زمینه های مشترک بین آنها چنان گسترده است که گاه تشخیص مرزهای میان این دو حوزه را دشوار می سازد. یکی از زمینه های مشترک بین نقد ادبی و ادبیات تطبیقی ، نظریه پذیرش است . در این مقاله ، با استفاده از روش توصیفی و تحلیلی ، می کوشیم تا ریشه ها و اصول این نظریه را شناسایی کرده ، نقاط مشترک آن را در نقد ادبی و ادبیات تطبیقی متمایز کنیم . نتایج چنین نشان می دهد که نظریه پذیرش توانسته است هم زمان با پر کردن خلا اساسی نقد ادبی در زمینه غفلت نسبی از نقش خواننده در تحلیل اثر ادبی ، به غنای ادبیات تطبیقی در دو مکتب فرانسوی و امریکایی کمک کند.
خلاصه ماشینی:
نتایج چنین نشان می دهد که نظریه پذیرش توانسته است هم زمان با پر کردن خلأ اساسی نقد ادبی در زمینه غفلت نسبی از نقش خواننده در تحلیل اثر ادبی ، به غنای ادبیات تطبیقی در دو مکتب فرانسوی و امریکایی کمک کند.
بنابراین ، مکتب امریکایی اساس کار خود را بر درک و فهم زیبایی های ادبی و دوری از بررسی عوامل خارجی و روابط تأثیر و تأثر قرار داد (٤٧-٤٨) و ادبیات تطبیقی را این چنین تعریف کرد: ادبیات تطبیقی رویکردی روشمند است که روابط تشابه ، تقارب و تأثیر را مورد بررسی قرار می دهد و می کوشد که علاوه بر نزدیک کردن ادبیات در زبان ها و فرهنگ های مختلف ، ادبیات را به دیگر زمینه های معرفت و دانش نزدیک کند و روابط آنها را مورد بررسی قرار دهد.
از جمله عرب زبانانی که در حوزه ادبیات تطبیقی به این نظریه اشاره کرده اند می توان به عبده عبود اشاره کرد که در کتاب الأدب المقارن مشکلات و آفاق بحث پذیرش را در ادبیات تطبیقی را مطرح می کند و آن را به صورت خلاصه و مفید به نقد ادبی پیوند می دهد و نتیجه گسترش رابطه نظریه نقد خواننده محور را با ادبیات تطبیقی ، توسعه یافتن ادبیات تطبیقی می داند.