چکیده:
در بحث نسبت سنجی عرفان و سیاست، دیدگاههای مختلفی مطرح
است. گروهی به نفی ارتباط عرفان و سیاست پرداخته و هرگونه تأثیر
عرفان بر حوزه سیاست را منفی دانسته و معتقدند که اندیشه و عمل
عرفانی قادر به ایجاد و بسط اندیشه سیاسی نیست.
اما گروهی دیگر معتقدند که نه تنها عرفان و سیاست میتوانند در
ارتباط و تعامل با یک دیگر قرار گیرند، بلکه وجود عرفان، برای اندیشه
و عمل سیاسی، مطلوب و ضروری است.
در این نوشتار با بررسی آرا و نظریات متفکران، نسبت میان عرفان
و سیاست را از زوایای مختلف مورد بحث قرار میدهیم.
خلاصه ماشینی:
"38 5 ـ 3 ـ زمینه رشد خشونت و مقابله با دگراندیشان در بستر عرفان به نظر میرسد که عرفان مملو از حلم و مدارا نسبت به دیگران است، اما مدارای عرفانی با مدارای سیاسی تفاوتهای زیادی دارد، چون اولا، حلم و مدارای عرفان به صورت نا به جا و در برابر ظالمین به کار میرفت و منجر به ستمپذیری انسانها میگردید؛ ثانیا، عارفان در امر سیاست یا تابع فقها بودهاند که در این صورت با دگراندیشان بیمدارا برخورد نمودهاند و یا این که تابع مکاشفاتشان بوده و حقایق باطنی انسانهای دیگر را میدیدند (مثلا ایشان را به شکل حیوانات میدیدند) و طبیعی است که برخورد ایشان با این جانوران چگونه میباشد.
هرمنوتیک و روش تأویلی عرفان بینش تأویلی از ویژگیهای اساسی اندیشه عرفانی است که یک پایه در فهم و فکر و پایهای دیگر در تجربه باطنی توأم با تجربه بیرونی دارد و سبب میشود که این تفکر، محتوانگر شده و از سطح و ظاهر متون گذشته و به باطن آن دست یابد51 و توانایی پذیرش تفاسیر و تأویلهای گوناگون از دین و حقیقت را کسب نموده و بستر لازم برای پلورالیسم سیاسی و دموکراسی را فراهم نماید.
نظریه پردازان ذیل این دیدگاه، عموما از شیوه اثبات تأثیر دین بر سیاست، بهره گرفته و با تعریفی که از عرفان اسلامی ارائه میدهند، آن را با اسلام و تشیع همآهنگ نموده و باطن شریعت و گوهر دین را در عرفان دانسته و با مخالفت با آموزههای دنیا گریز و عزلت طلب عرفان، درصدد پیوند اندیشه عرفانی با اندیشههای سیاسی ـ اجتماعی اسلام میباشند و «تصدی سیاست هر عصر را برازنده مقام ولی»67 میدانند که علاوه بر ریاست ظاهری دارای ولایت معنوی نیز میباشد."