چکیده:
زیر عنوان آثار هنری، آثاری آفریده شده و می شوند که نه شمارش پذیرند و نه عمر کسی کفاف می دهد تا همه را بخواند و ببیند و بشنود. فلسفه هنر و حسانیات، هنر و امر زیبا را به لحاظ ماهیت، خاستگاه، تاثیر، شرایط ذاتی و التزام به حقیقت موضوع بررسی قرار داده اند.
در این مقاله، عمده ترین نظریه های فلسفی در باب هنر بهاجمال بررسی شده اند. تولستوی، کانت، هگل، هایدگر و آدرنو هر یک به هنر و امر زیبا نگرشی دارند. یکی هنر را خودآیین و دیگری آن را روح محسوس گشته می داند. هایدگر بر ظهور حقیقت در کار هنری تاکید دارد و تولستوی هنر را به رسالتی فرا می خواند. مرور مقایسه ای این نگرش ها، تمهیدی برای پاسخ به این پرسش است که آیا هنر فی نفسه حقیقت را در صورتی محسوس متعین می کند؟ آنچه از آن دفاع کرده ایم آن است که اگر فلسفه هنر اعتنایی نیز به آثار هنری و ملاک گرفتن آنها داشته باشد، پاسخ منفی است؛ در واقع، گوش هنرمندان چندان بدهکار نظریه پردازی های فلسفی و زیبایی شناختی نبوده است. آنان در خطاب به ادراک حسی یعنی طرز بیان هنر مشترک بوده اند، اما در مضمون یا درون مایه التزامی نداشته اند، مگر بنا به خواستی بیرونی (مثلا هنر سوسیالیستی). سرچشمه ابداع در هنر آزادی بوده است. سرانجام، این مسئله به خواننده واگذار می شود که آیا می توان بی توجه به آثاری که با عنوان هنر آفریده می شوند، درباره هنر نظریه پردازی کرد؟
There are works created and being created as works of art that are neither numerable، nor anyone's life is long enough to read، see and listen to all of them. The philosophy of art and aesthetics studies the art and the beautiful with respect to their nature، origin، influences، essential conditions and commitment to the reality of the subject-matter.
In this paper، I shall briefly consider philosophical theories concerning art. Tolstoy، Kant، Hegel، Heidegger، and Adorno have adopted various approaches to the art and the beautiful. Some of them take the art to be autonomous، and some take it to be a sensed spirit. Heidegger emphasizes on the appearance of reality in a work of art، and Tolstoy calls the art to a certain mission. A comparative review of these approaches paves the path for an answer to the question whether the art in itself determines the reality in a sensuous form? I defend the view that if the philosophy of art is concerned with works of art and takes them as its criterion، the answer shall be negative. In fact، artists do not listen much to philosophical and aesthetic theorizations. They share their ways of expressing the art، to wit، in addressing the perception، but they remain non-committal in the themes، except in virtue of an outer demand (such as Socialist art). Freedom is the origin of innovation in art. Finally it will remained to be judged by the readers whether we can theorize about the art without concerning ourselves with works of art themselves?
خلاصه ماشینی:
این در حالی است که کانت در نقد اول یعنی نقد عقل محض کمابیش کوشش فلسفه برای تعریف و تحدید امر زیبا را که محسوس و جزئی است، کوششی بیحاصل میداند: آلمانیها تنها مردمانی هستند که کاربرد واژه استتیک برای دلالت بر آنچه دیگران آن را نقد ذوق (kritik des geschmacks) میخوانند، در میان آنها رایج شده است.
کانت در واقع سه قلمرو امر حقیقی (das Wahre)، امر نیکو (das Gute) و امر زیبا را در فلسفه از هم تفکیک کرد و بهاصطلاح با انقلابی کپرنیکی، سوژه به مفهوم مدرن آن را کشف کرد که با قوای دخالتگر خود، یعنی عقل محض، عقل عملی و قوه خیال به ترتیب برسازندۀ احکام دربارۀ امر حقیقی، امر نیک (اخلاقی) و امر زیبایی (حسانی) میگردد، ولی از آنجا که متعلق ادراک حسی (wahrnehmung / perception) نه یک مفهوم یا حکم عقلی و عام و نه یک حکم تنجیزی یا باید و نباید اخلاقی، بلکه یک چیز جزئی و محسوس است، شایستگی فلسفه در پرداختن به هنر و علم استتیک - که در اصل از زهدان فلسفه زاده شده است - محل تردید و ایراد واقع شده است، زیرا اگر جز این بود هگل ناگزیر نمیشد که در استتیک خود قبل از هر چیز به اثبات حقانیت فلسفه در پرداختن به زیبایی هنری قلمفرسایی کند.