چکیده:
قصه یوسف و زلیخا در قرآن (که این داستان را احسنالقصص نامیده)، تفاسیر، ادبیات و فرهنگ عامه جوامع اسلامی
قرنهاست که ذهن و زبان علاقهمندان به آن ماجرا و نکات و ظرایف مرتبط با آن را به خود مشغول داشته است. این موضوع به
خصوص در پهنه زبان و ادب فارسی و عربی بازتابهای بسیار زیاد و دامنهداری داشته و در هر عصر و نسلی متناسب با سطح فرهنگ
و ذوق و سلیقه دینی، کلامی و هنری آن عصر یکی از این زمینهها مورد توجه پارهای از پژوهشگران جدید ـ و از جمله نویسندگان
مقاله حاضرـ قرار گرفته است. ارتباط این قصه قرآنی با محتویات کتاب مقدس از یک سو و گونه ادبی "مکر و نیرنگ زنان" از سوی
دیگر است.
خلاصه ماشینی:
"در حقیقت، این قصه همواره یکی از رایجترین قصههای عامیانه شفاهی بوده و اکنون نیز، در فرهنگ اسلامی، یکی از محوریترین قصهها و حکایات به شمار میآید، به خصوص که، در وهله اول، مقوله زن را مطرح میکند که صفت اصلی او مکر دانسته شده و در وهله دوم، از این جهت که معرفی قدرت مطلق و مهار نشدنی شهوت زنانه است که متوجه مردان میگردد و آنان را آماج توطئه خود میسازد.
این تفسیرها تأکید قرآن بر طرح آزمایش نبی را به صورت داستانی دارای فایده اخلاقی درباره خطرات شهوت و مکر زنان (که لازمه آن کیفر است) در میآورند، آن هم از طریق درج نه تنها شرح و تفصیلی از روایات یهود (مدرش) (2) ، بلکه با وارد کردن برخی ویژگیهای مهم یکی از انواع دیگر ادبی یعنی حکایات اخلاقی درباره مکر زنان یا کیدالنساء که پارهای از آنها از قصههای توراتی کهنترند و چه بسا از اصل مصری، پهلوی یا هندی باشند.
آیه بیست و هشتم سوره یوسف (ان کیدکن عظیم "که مکر و حیله زنان بزرگ است") (1) که به عنوان شهادت پروردگار به نفع مضمون این گونه قصهها، معنا و محوریت تازهای مییابد، بعدها به صورت زمینه اسلامی آن قصهها درمیآید.
(2) اما به راستی چه نکتهای در توصیف این صحنه باعث این تفسیر قویا عامیانه شدهاست؟ در واقع، آنچه نفاس زنان را نشانهای از خطر جنسی جلوه میدهد، همان واکنش یوسف است در برابر بریده شدن دست زنان، التماس او از خداوند که او را در پناه خود گیرد (یوسف، آیه 33)."