چکیده:
دیدگاه علامه طباطبایی دربارۀ پیوند دین و فلسفه را میتوان در دو مقام پدیداری و فهم رهگیری کرد. نسبت دین و فلسفه در مقام پدیداری از حیثیات مختلفی نظیر روش، مسائل، زبان و زمان مورد بررسی قرار میگیرد. در این نظریه به جهت مرموز و مجهول دانستن روش وحیانی امکان تبیین نسبت روشی دین و فلسفه وجود ندارد. متون دینی در تبیین معارف عالی خود از همان زبان مرسوم میان مردم بهره میبرند که از جملۀ اعتباریات محسوب میشود و نسبت آن با حقایق محاکی از آن نسبت مثل به ممثل است. همچنین اوج دین از دیدگاه علامه طباطبایی زمانا متأخر از اوج فلسفه حادث شده است. مناسبات دین و فلسفه در مقام فهم نیز عبارت است از روشهایی زبانی مبتنی بر تفسیر قرآن به قرآن که دانش فلسفه را با فهم صحیح از متون دینی به جایگاهی میرساند که کمال آن در فلسفهای دینی متجلی میشود که در آن همۀ قضایای نظری و عملی بالتحلیل به اصل توحید بازگشت داشته باشد.
خلاصه ماشینی:
"اکنون پرسش این است که با توجه به باور علامه طباطبایی، مبنی بر مجهول بودن حقیقت و فرآیند وحی، چگونه میتوان سخن از یگانگی دین و فلسفه به میان آورد و آیا ایشان بدون در نظر گرفتن نسبت روشی دین و فلسفه میتواند تبیینی کامل از تعاملات دین و فلسفه ارائه و فلسفۀ دینی مورد ادعای خود را تحلیل کند؟ در پاسخ به این پرسش باید دانست که علامه برای تبیین مناسبات دین و فلسفه نیاز مبرمی به نسبت روشی دین و فلسفه ندارد و تبیین ویژۀ وی از زبان دین ــ که از آن با عنوان نظریۀ اعتبار یاد میشود ــ و نیز نسبت مسائل دین و فلسفه، او را از پرداختن به اموری همچون چیستی فرآیند نزول وحی بینیاز میکند.
5. بنا بر آنچه در تبیین نظریۀ اعتبارـتفسیر گذشت، فلسفۀ اسلامی، در قالب مکتب حکمی علامه طباطبایی، فلسفهای است تفسیری مبتنی بر اعتبار مثالی الفاظ متون دینی نسبت به معارف و اعتبار مثالی معارف آنها نسبت به حقایق که دارای عناصر و ویژگیهای زیر است: اتحاد با مسائل اسلام در حوزۀ حکمت نظری و حکمت عملی کسب کمال بلاواسطه از زبان تصدیقی متون اسلامی (در حکمت نظری از برهان و در حکمت عملی از جدل) کسب کمال با واسطۀ تفسیر زبان اعتباری متون اسلامی هماهنگی معارف آن با معارف حاصل از شهود در پرتو متن دینی بر اساس ویژگیهای فوقالذکر، میتوان فلسفۀ الهی اسلام را در دیدگاه علامه طباطبایی این چنین تعریف کرد: فلسفهای است که مسائل نظری و عملی و زبان تصدیق و استدلالهای موجود در متن دینی را مستقیما اخذ میکند و زبان اعتباری مثالی دین را بر اساس روش تفسیر قرآن به قرآن به زبان متناسب فلسفه بدل میکند و دانشی منسجم با محوریت موجود بماهو موجود و با اصل پایهای توحید شکل میدهد، به نحوی که همۀ معارف نظری و عملی بالتحلیل به توحید بازگشت داشته باشند و توحید بالترکیب به این معارف تبدیل شود."