چکیده:
مرگاندیشی، از دلمشغولیهای دیرپای آدمی و همچنین اندیشمندان معاصر ازجمله پل تیلیش بهشمار میآید. که البته آرای او به جهت غلبة دیدگاه اگزیستانسیالیستی وی در این مسئله، رنگ و بوی نسبتا متفاوتی مییابد. به طور کلی مسئلة آخرت برای وی معنایی متعالیتر از معنای مصطلح حادثه واپسین دارد که آن عبارت است از استعلای آفرینش در پرتو حیات ابدی. ابدیت در اندیشة وی، امری نیست که در آینده به آن دست یابیم بلکه اکنون و در حیطة کامل هستی حضور دارد. تیلیش بنا بر رویة خود که بهکاربردن برهان بر مسئلة خدا را عین نفی آن میداند، با نقد سه رویکرد تناسخ، بینابین و برزخ در اثبات معاد، با بیان رابطة زمان و ابدیت و تبیین حیات الهی و با پیونددادن حیات ابدی موجودات با حیات الهی، جاودانگی موجودات را به اثبات میرساند. همچنین روشن خواهد شد که تبیینی که تیلیش از معاد ارائه میدهد از عناصر موجود در معاد دینی، همچون بهشت و جهنم، حادثة واپسین، و معاد جسمانی، خالی بوده و با معاد دینی در تعارض است، همچنین محذورات و پیامدهای ناخوشایندی نیز به دنبال دارد.
خلاصه ماشینی:
میتوان گفت اهمیت فرجامشناسی در مورد انسان نزد تیلیش، به دلیل بهرهمندی انسان از دو خصلت آگاهی و اختیار است، چراکه انسان یگانه موجودی است که از مرگ خود آگاهی دارد و از سوی دیگر در زندگی خویش از عنصر اختیار و آزادی بهرهمند است.
اینجاست که مفهوم اعتقاد به خدا نزد تیلیش روشن میشود؛ خداوند در نگاه او موجودی فراتر از قلمرو تجربة عادی روزمره هم از حیث قدرت و شدت و هم از حیث معنا است و انسان به این سبب خدا را قبول کرده است که تهدید از دستدادن وحدت میان آزادی و سرنوشت، او را به مسئلة خدای نامتناهی سوق داده است.
4. معنای جاودانگی و فناناپذیری نخست در این قسمت باید بیان شود که تیلیش بنا بر رویة کلامی اگزیستانسیالیستی خود، آوردن برهان بر مسائلی چون خدا و معاد را ملازم با انکار آن دانسته و بر آن است عقل توان درک این دو را ندارد و به بیانی دیگر چنین مسائلی در دیدگاه او اموری برتر از آنند که قابل اثبات باشند.
سخن آخر در این باب این است که به باور تیلیش معاد صرفا بعد روحانی ندارد بلکه از آنجا که رستاخیز ملکوت خدا تمام ابعاد هستی را دربر میگیرد، پس کل شخصیت آدمی در حیات ابدی مدخلیت دارد (نوروزی، 1389: 113).
شایان ذکر است که تیلیش با ارائة چهرة عارفانهای که در قالب طرح نظراتی چون حضور همهجایی خدا و ظهور او در عالم و اینکه عالم پرتو و تجلی وجود اوست، است شباهتهایی با دیدگاه اسلامی دارد، به نحوی که اعتقاد به جاودانگی و معاد را برای تاریخ تبیین کرده است، لیکن درواقع این نحوة قائلبودن به معاد، بههیچوجه مورد قبول تفکر اسلامی نیست.