چکیده:
شکاکیت هیوم اعتبار علوم طبیعی و نیز متافیزیک را با چالش جدی مواجه کرد؛ به همین دلیل برای کانت اهمیت ویژهای یافت. هیوم مفاهیم پیشینی مانند ضرورت و اصول تألیفی پیشینی، مانند اصل علیت را انکار کرد. کانت از یکسو به کمک مثالهای نقض و از سوی دیگر، به کمک راهبردی دوبخشی برای احیای مفاهیم پیشینی و مخصوصا اصول تألیفی پیشینی کوشید. یک بخش این راهبرد را استدلالهای استعلایی و بخش دیگر آن را ایدئالیسم استعلایی تشکیل میداد. اما هردو بخش این راهبرد با اشکال مواجه است. کانت، هم در استدلالهای استعلایی و هم در ایدئالیسم استعلایی دچار تعارضهای منطقی میشود. افزون بر این، او نمیتواند مطابقت نتایج حاصل از استدلالهای استعلایی با واقعیت را اثبات کند. در نهایت، میتوان به این نکته اشاره کرد که نتایج فلسفة نقادی کانت که برای مواجهه با شکاکیت به وجود آمده بود، در برخی موارد حتی آرای شکاکان را تقویت میکند. در این مقاله کوشش شده است ضمن ارائه تبیینی موجز از راهبرد کانت در مواجهه با شکاکیت هیوم، انتقادهای وارد بر آن، شرح داده شود.دانالد دیویدسن بهجد به نقد دوگانهانگاری سوبژکتیوـ ابژکتیو، با تلقی دکارتی از آن، میپردازد و ریشة بسیاری از مشکلات اصلی فلسفی را اعتقاد به این دوگانهانگاری میداند. در نظر وی، این دوگانهانگاری، ریشه در گونهای تصور از رابطة بین انسان و جهان دارد که بین آنها جدایی و ناهمگونی ذاتی میبیند؛ جداییای که بروز آشکار آن در شکاف بین سوبژکتیویته و ابژکتیویته است. دیویدسن خود میکوشد نشان دهد پیوند وثیق و عمیقی بین انسان و جهان وجود دارد. در مقالة حاضر با عنوان «جهانمندی انسان» از این پیوند یاد شده، تلاش میشود ریشههای این اندیشه که در سرتاسر فلسفة او جریان دارد، نشان داده شود. به طور خاص در این مقاله بر سه ویژگی انسان که با تحلیل دیویدسن مستقیما ما را به درون جهان میبرند، تمرکز شده است: ذهنمندی، عقلانیت و فاعلیت. این اندیشه نشان میدهد که در نظر دیویدسن
خلاصه ماشینی:
"یکی از دلایل عمدة کانت در استفاده از استدلالهای استعلایی 1 این بود که هیوم را ناگزیر از پذیرش مقدمات این نوع استدلال میدانست؛ زیرا از یکسوکانت با موفقیت، توانسته بود اثبات کند که برای تشکیل همان تجربهای که در تفکر هیوم حضور پررنگی دارد و در اصول کلیدی فلسفهاش، مانند اصل «عدم انطباع، عدم تصور» یا اصل «چنگال هیوم» بارز است، مفاهیم پیشینی و اصول تألیفی پیشینی ضروریاند و از سوی دیگر، هیوم بیشک وجود تجربه را تصدیق میکرد (Forster, 2008, pp.
به واسطۀ همین مشکل منطقی در استدلالهای استعلایی بود که اشخاصی مانند پیتر استراسون (Peter Strawson)، جاناتان بنت (Jonathan Bennett) و برخی دیگر کوشیدند استدلالهای استعلایی را تقویت و این اشکال را اصلاح کنند؛ آنها به نحو یکپارچه از روش تحلیل- از تحلیل روابط بین مفاهیم و باورها و چارچوب مفهومیای که به این مفاهیم و باورها محتوا میبخشد- برای استخراج شرایط ضروری آنچه مورد بررسی از آنجا که طبق فرض، گزارۀ شرطی (گ2) تحلیلی است، باید برای اثبات آن، از تحلیل مفهوم شروع کنیم؛ در حالی که میدانیم این مفاهیم به گمان کانت فقط در محدودۀ تجربه ممکن معنادارند.
مشکل فاصله بین باورهای ما و جهان واقع انتقاد دیگری که بری استراد (Barry Stroud) به استدلالهای استعلایی وارد کرده است، 1 این است که حتی اگر کانت در دستیابی به شرایط ضروری تجربه موفق باشد، نمیتواند مطابقت آنها را با واقع به اثبات برساند؛ زیرا برای رد شکاکیت باید این گزاره اثبات شود که باورهای ما بهدرستی نشان میدهند که اشیا در واقع چگونهاند؛ در صورتی که دستیابی به شرایط ضروری تجربه نمیتواند مطابقت آنها را با واقع به اثبات برساند (Harrison, 1998)."