چکیده:
از مجموع نظریاتی که در علم اخلاق مطرح شده اند، نظریه اعتدال ارسطویی
بیشترین اقبال را در میان متفکران مسلمان و از جمله فارابی که موسس فلسفه
اسلامی محسوب میشود، داشته است. مسئله این است که آیا فارابی در طراحی
نظام اخلاقی خویش به صرف تقلید و بیان و شرح و بسط نظر ارسطو بسنده
کرده یا اینکه او نیز خود در زمینه اخلاق صاحب رای و نظر مستقل بوده است؟
نوشتار حاضر پی آن است تا با ارائه گزارشی مستند از آراء فارابی در حوزه
اخلاق نشان دهد که با وجود تاثیر انکارناپذیر ارسطو بر اندیشه او در شکلگیری
بعضی از عناصر فکری فارابی در حوزه اخلاق از جمله غایت نهایی دانستن
سعادت و تمسک به نظریه حدوسط در فضایل و طرح فضایل چهارگانه مورد
عنایت ارسطو، اما او در همة این مسائل نیز به شرح و بسط اکتفا ننموده و
نظریات خاص خود را ارائه نموده است. فارابی بطور مشخص سعادت را از حد
یک مفهوم صرف اخلاقی با کاربردی فردی، به حوزه اجتماع و مدینه کشانده و
آن را اساس نظامهای سیاسی مبتنی بر فضیلت قلمداد نموده است و
شاخصهای کام لا دینی را در این حوزه وارد نموده و بخوبی از تبیین آن برآمده
است؛ هر چند که اندیشه وی در این زمینه نیز خالی از نقد نمیباشد. اما آنچه
فارابی را در حوزه اخلاق در جرگه ارسطوئیان قرار میدهد، مسئله طرح
حدوسط در تعیین فضایل اخلاقی و بعنوان یک ضابطه در این تعیین است که
نوشتار حاضر با تکیه بر این مسئله میخواهد نشان دهد که چگونه فارابی نظام
اخلاقی خویش را با عناصر برگرفته از سنت ارسطویی سامان داده است و نتایج
این تلاشها در حد مقدور در این مقاله به تصویر کشیده شده است که حاصل
آن اثبات ادعای مذکور میباشد.
خلاصه ماشینی:
مسئله این است که آیا فارابی در طراحی نظام اخلاقی خویش به صرف تقلید و بیان و شرح و بسط نظر ارسطو بسنده کرده یا اینکه او نیز خود در زمینه اخلاق صاحب رأی و نظر مستقل بوده است؟ نوشتار حاضر پی آن است تا با ارائه گزارشی مستند از آراء فارابی در حوزه اخلاق نشان دهد که با وجود تأثیر انکارناپذیر ارسطو بر اندیشه او در شکلگیری بعضی از عناصر فکری فارابی در حوزه اخلاق از جمله غایت نهایی دانستن سعادت و تمسک به نظریه حدوسط در فضایل و طرح فضایل چهارگانه مورد عنایت ارسطو، اما او در همة این مسائل نیز به شرح و بسط اکتفا ننموده و نظریات خاص خود را ارائه نموده است.
با اینکه او نیز از متفکران بزرگ مابعدالطبیعه تاریخ یونان بوده و صبغه غالب مابعدالطبیعه یونانی جنبه نظری آن است، اما «برای مسائل اخلاقی طریق عملی یا تجربی در پیش گرفته است»؛( 13 ) یعنی او بجای آنکه بکوشد تا طبیعت زندگی خوب را برای همه آدمیان صرفا بوسیله تفکر کشف کند، به مطالعه رفتار و گفتار مردم گوناگون در زندگی روزمره پرداخته و از نمونههای رفتاری مردم به اینکه زندگی خوب را در چه میبینند و چه تلقیی از زندگی بد دارند، بدنبال کشف خصوصیت مشترک در آنها بوده است( 14 ) و این همان مفهوم کلیدیی است که در غالب نظامهای اخلاقی، بخصوص نظامهای اخلاق فضیلتمدار جای خود را گشوده است؛ یعنی «سعادت».