خلاصه ماشینی:
"برعکس اگر نظریهء مؤلف درست باشد عاقلانه این است که رستم به خاطر کشتن سهراب بر خود ببالد و مورد تشویق قرار گیرد،در حالی که میبینیم سران لشکر نیز در این قضیه با تهمتن همدردی میکنند و همراه با رستم به خوش درمیآیند: بگفت آن شگفتی که خود کرده بود گرامیتر خود بیازرده بود همه برگرفتند با او خروش زمین پرخروش و هوا پر ز جوش (ب 936-937) خروش و ناراحتی اینان چه توجیهی دارد؟آیا میتوان تمام پهلوانان نامدار ایرانی را به تظاهر متهم کرد؟گذشته از تمام اینها،در آن لحظه که رستم جگرگاه سهراب را میدرد و سهراب آن سخنان اندوهبار را در تهدید قاتل به انتقام پدر بر زبان میراند،چرا رستم که فرزند خود را شناخته است بیهوش میشود؟در آن لحظه جز این پدر و پسر کسی در معرکه حاضر نبوده است تا تهمتن مجبور به تظاهر باشد(ابیات 983 تا 895) چو بشنید رستم سرش خیره گشت جهان پیش چشم اندرش تیره گشت بپرسید زان پس که آمد به هوش بدو گفت با ناله و با خروش که اکنون چه داری ز رستم نشان که کم باد نامش ز گردنکشان (ب 893-895) چرا پس از اینکه رستم نشان خویش را نزد سهراب مییابد جامه بر خویش میدرد و آنقدر میگرید که سهراب او را دلداری میدهد؟ سهراب بدو میگوید: بدو گفت سهراب کاین بتریست به آب دو دیده نباید گریست از این خویشتن کشتن اکنون چه سود؟ چنین رفت و این بودنی کار بود (ب 911) تازه پس از این است که تعدادی از لشگریان که از تأخیر جهان پهلوان نگران شدهاند به صفحهء کارزار میآیند: چو خورشید تابان ز گنبد بگشت تهمتن نیامد ز لشکر به دشت ز لشکر بیامد هشیوار بیست که تا اندر آورد گه کار چیست؟ (ب 912-913) از این همه که بگذریم،اگر رستم برای کشتن فرزند خویش به میدان آمده بود آیا نمیتوانست پس از مجروح ساختن سهراب با ضربهای دیگر کار را تمام کند؟به راستی اگر رستم چنین قصدی داشته است،چرا پس از به خاک افکندن سهراب با او به گفتگو مینشیند؟و اساسا به چه دلیل برای بهبود سهراب از کاووس نوشدارو میخواهد؟ اینها همه پرسشهایی هستند که با پذیرفتن عقیدهء نگارندهء مقاله تا ابد بیجواب خواهند ماند."