چکیده:
علامه طباطبائی با اینکه در بسیاری از علوم دینی صاحب نظر بوده ، در بحث معاد جسمانی کمتر قلم زده است و این مسئله موجب شده تا دیدگاه ایشان درباره معاد جسمانی، کانون اختلاف مفسران و مروجان اندیشه های علامه قرار گیرد. در این نوشتار برای تبیین دیدگاه ایشان به بررسی دیدگاه های انسان شناختی ایشان همچون دوساحتی بودن انسان، اصالت نفس، مجرد و جاودانه بودن آن، رابطه نفس و بدن و نقش بدن در هویت انسان، ضرورت حشر بدن و کیفیت آن می پردازیم. به نظر می رسد ایشان علی رغم پذیرش بیشتر آموزه های فلسفی حکمت متعالیه و تاثیر دادن آنها بر تفسیر آیات قرآن در بحث معاد جسمانی، با نپذیرفتن نظریه صدرالمتالهین که بدن اخروی را منشا نفس و قائم به آن می داند، اصل حرکت جوهری را همان گونه که در نفس مطرح است در بدن هم مطرح می کند و تبیینی دیگر از معاد جسمانی ارائه می دهد که می توان آن را بر دیدگاه مدرس زنوزی تطبیق داد.
Although Allamah Tabatabaii was expert in most religious sciences، he has not penned so much on bodily resurrection، which has caused disagreement among interpreters and propagators of his thoughts about his view on this kind of resurrection. In order to elaborate on his view on bodily resurrection، the present paper studies his anthropological views such as two dimensionality of man، authenticity، immateriality and eternity of soul، relationship between body and soul، the role of body in man’s identity and necessity of assembly of body and its quality. Its seems that although Allamah accepts most philosophical teachings of transcendent philosophy and uses them in interpreting Quranic verses on bodily resurrection، he does not accept Mulla Sadra’s theory that other worldly body is originator of soul and based on it، utilizes the principle of substantive motion for body as it is utilized for soul and proposes another explanation for bodily resurrection which can be compared with Modarres Zonooni’s view.
خلاصه ماشینی:
به نظر ميرسد ايشان عليرغم پذيرش بيشتر آموزههاي فلسفي حکمت متعاليه و تأثير دادن آنها بر تفسير آيات قرآن در بحث معاد جسماني، با نپذيرفتن نظرية صدرالمتألهین که بدن اخروي را مُنشَأ نفس و قائم به آن ميداند، اصل حرکت جوهري را همانگونه که در نفس مطرح است در بدن هم مطرح ميکند و تبييني ديگر از معاد جسماني ارائه ميدهد که ميتوان آن را بر ديدگاه مدرس زنوزي تطبيق داد.
بنابراين آنچه در اينجا بسيار اهميت دارد اين است که آيا جزئيات معاد و ديگر موضوعات ويژة آخرت و احکام آن، که در متون ديني مطرح و بيان شدهاند نيز قابلِ اثبات عقلياند يا بايد در باور و اعتقاد به اينگونه امور تعبد را پيشة خود ساخت؟ آيا اساساً ميتوان اعتقاد به چنين اموري را در قالب استدلال عقلي مبرهن کرد يا عقل انساني از فهم اين مسائل عاجز است، اگرچه در آنها امر محالي را مشاهده نميکند؟ يکي از مهمترين مباحث مطرح در اين اصل، مسئلة معاد جسماني است که نزد صاحبنظران معرکة آرا شده است؛ چنانکه برخي منکر آن شده و برخي ديگر آن را وراي عقل يافته و تعبداً پذيرفتهاند و شمار بسياري درصدد تبيين عقلاني آن برآمدهاند.
انکار معاد جسماني: نظرية عود روح به عالم مجردات (روح نامتجسد) بر اساس اين ديدگاه با فرارسيدن مرگ، بدن انسان که صرفاً ابزاري براي حيات دنيوي نفس است از بين ميرود و نفس مجرد او که تشکيلدهنده حقيقت انسان است، به حيات خود ادامه خواهد داد.