خلاصه ماشینی:
"سؤال این است ک مبانی فراتئوریک و فلسفی علم جامعهشناسی چیست؟ برای اینکه ببینیم جامعهشناسی در چه هستیشناسی سیر کرد تا به اینجا رسید و با کدام کیهانشناسی چنین شد، از نقطة عطفی بهنام دکارت، شروع میکنیم ما نمیتوانیم بگوییم یک چیزی که به نام جامعهشناسی شکل گرفته، علم است و انتقادی است، محافظهکار نیست.
خودمان چه بودهایم که حالا میخواهیم اینها را به دانشآموز انتقال دهیم؟ چگونه میخواهیم دانشآموز را بار بیاوریم؟ اگر در واقعیت سکولاریزاسیون اتفاق میافتد، باید به آن توجه داشت، اما مگر آنچه در واقعیت میگذرد ملاک داوری حقیقت است؟ در مورد مفهومی به نام «عقل عرفی» ایرادی هم به آقای پارسانیا دارم و دوستان به درستی نقد کردند که نباید نظریة انتقادی را به عقل عرفی تقلیل داد.
این بازگشتی که در غرب به خدا صورت گرفته است و یک ماتریالیست دو آتیشه میآید خدا را به عنوان وجود مطلق وصف میکند، و نهایتا میگوید انسان در ارتباط با خدا میتواند خود را از پدیدة از خود بیگانگی رها سازد، و آخرین مرحله را تسلط بر نفس میداند و سیر منطقی برای آن درست کرده است، اگر اینها را مطرح میکردید، هم به لحاظ تأثیر اجتماعی و هم به لحاظ اینکه قضاوتهای یکطرفه نشود، بهتر بود.
اما مسائل حوزة اجتماعی که فقط مسائل متن زندگی نیستند، خود رشتة علوم اجتماعی هم مسئله است صالحنژاد: روشن کنید جامعهشناسی مبتنی بر نقل به چه روشی میتواند مشکلات جامعه ما را حل کند؟ تفکر اجتماعی که ما در دوران ارسطو و فارابی داریم و آن بحثی که علامه طباطبایی در «اعتباریات» دارد، به نظر میآید نوعی شناخت میدهند ولی از دل این مباحث علم جامعهشناسی و حل مسئلة اجتماعی بیرون نمیآید."