خلاصه ماشینی:
یک برش لبخند سعیده اصلاحی خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی سعدی یک برش لبخند یافت در بیبصری گمشدة خود یعقوب دیده از هرکه گرفتند ، بصیرت دادند١ گویند: روزی دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت.
پیرمرد خوشحال شد و گوشههای دامن خود را گره زد و رفت.
در همین حال ناگهان گرهای از گرههای دامنش باز شد و گندمها بر زمین ریخت.
پیرمرد با ناراحتی رو به آسمان کرد و گفت: من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ بعد نشست تا گندمها را از روی زمین جمع کند و در کمال ناباوری دید که دانهها به روی ظرفی از طلا ریختهاند.
ندا آمد که: تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه ٢ ١- صائب تبریزی ٢- مولانا پیامکی برای دلت برای کشف دنیا، اول به کشف خودت بپرداز...
خداوند هر انگشت تو را یک کلید آفریده است برای گشایش...
پس بخشنده باش با این همه کلید در دست، بیآنکه نگران درهای بسته و قفلهای شکسته باشی.
پس ایمان داشته باش هر دری که باز کنی پرندههای فراوانی را به آسمان پر خواهی داد.
کلبهام پنجرهای باز به دریا دارد خوب من، منظرة خوب تماشا دارد ساختم آینهای را به بلندای خیال تا خودت را به تماشای «خودت» وا دارد محمد سلمانی