خلاصه ماشینی:
"نکتهء قابل ذکر این است که ظاهرا هجویری، نقل قول گروه دوم را فراموش کرده است،مگر اینکه مطاوی کلام او را( تا جاهلی گوید:قال نباید،حال باید)11اشاره به دسته دوم بدانیم که به علت جهل،ارزش علم را انکار کردهاند.
در اینجا منظور هجویری این است که چون مردم،این سخن اصحاب سوفسطایی را شنیدند، همین را سند قرار دادند( بدین ارتکاب: سوار شدن؛مجازا چیزی را مستمسک قرار دادن) و گفتند که مذهب تمام اهل تصوف و روش اعتقادی ایشان،چنین است.
«تصرف»در اینجا به معنی«ایراد گرفتن و اعتراض کردن»است: چو ظاهر به عفت بیاراستم تصرف مکن در کژ و کاستم 16 هجویری در ادامهء سخنان خود میگوید که اگر این قوم که بر صوفیه طعن میزنند،براستی درد دین داشتند و علاقه به شرع اسلام گریبانگیر ایشان بود،بهتر از این بر صوفیه اعتراض میکردند و حکم صریح دینی را مبنی بر رعایت حال مسلمانان بدین آسانی از دست نمیگذاشتند.
19 معنای محصل این عبارت بدین قرار است: هر کس به دانستن علم دین و فقه،بدون تقوی و ورع،اکتفا کند فاسق خواهد گشت،زیرا مجرد قبول توحید بدون به جای آوردن احکام شرع( معاملات)و مجاهدت در سلوک جبر است،در صورتی که موحد در گفتار خود جبری است اما در افعالش قدری است؛یعنی قول به جبر را دستاویز ترک احکام شرع و انجام محرمات قرار نمیدهد و روش وی چیزی میان جبر و اختیار است.
40 پیر هجویر،این گفته را چنین توجیه میکند که منظور از«عدم بلای وجود»،نبودن آفات وجود است که عبارت از اوصاف بشری باشد و نفی این آفات،فنای«صفت»است نه فنای«عین»که مساوی با«عدم»خواهد بود.
40 پیر هجویر،این گفته را چنین توجیه میکند که منظور از«عدم بلای وجود»،نبودن آفات وجود است که عبارت از اوصاف بشری باشد و نفی این آفات،فنای«صفت»است نه فنای«عین»که مساوی با«عدم»خواهد بود."