خلاصه ماشینی:
"برای اروپاییان دوره رنسانس،این پیامآوران فلسفه«اومانیسم»اروپایی،اومانیسمی که انسان سفیدپوست اروپایی را محور هستی و شناخت آن میشمارد،ساکنین سرزمینهای تازه کشف شده، که تصور میشود از خود زبان و فرهنگی ندارند، موجوداتی هستند که مستعد و آماده پذیرش *مطالعات مولهویزلر نشان میدهد که در جریان مدرنیزه کردن مناطق مختلف دنیا در طول دویست سال گذشته،بسیاری از زبانهای محلی یا از میان رفته و زبانهای اروپایی(و عمدتا انگلیسی)جای آنها را گرفته است و یا به خاطر تبلیغات همه جانبهء غرب،زبانهای محلی بیاهمیت و پست شمرده شده است.
آیا آنکه خط و نگارش نداشته و ندارد فاقد فرهنگ بوده است؟ آیا زمزمههای لالایی مادری سرخپوست در گوش طفلش نمیتواند به همان اهمیت و زیبایی باشد که احتمالا بسوی فانوس دریایی نوشته ویرجینیا وولف؟پس چه اشکالی دارد که ما به تجربه کردن فرهنگهای ملل و اقوام دنیا که به رنگهای مختلف هستند و به زبانهای گوناگون سخن میگویند بپردازیم و خود را از محدود شدن در چهارچوب یک اندیشه و یک جهان بینی که از طریق کتب ادبی قدرتمندان به ما میرسد برهانیم؟آنچه که امروزه برای اشاعه تمدن مبتنی بر فرهنگ انگلیسی در جهان کنونی انجام میشود بیشباهت به ساختن برج بابل نمردویان نیست؟ برای مقابله با این قدرتطلبی،سلطهجویی و همگون سازی اقوام مختلف جهان تحت اندیشه و نظام غربی باید به فرهنگهای گوناگون بها داد تا برج«خودبرتر انگاری»غرب فرو ریزد و مردم و فرهنگهایی که به حاشیه رانده شده و به فراموشی سپرده شدهاند سر برآورند و با الوان گونهگون خود دنیای ما را رنگینتر سازند."