چکیده:
دیدار با خویشتن و رسیدن به حقیقت خود یکی از اصول مسلم و نهایی سلوک الی الله است که بسیاری از آثار عرفانی به طور اشارهوار، تمثیلگونه یا مبسوط به آن پرداختهاند. آنچه عارفان در این حیطه بیان کردهاند، در برخی موارد منطبق با آن چیزی است که در علم روانشناسی در مورد خویشتن و مفاهیم مربوط به آن آمده است. این مساله یعنی خویشتن و تجربه شهود عرفانی در زبان مولانا گاه با تعابیر و نشانههایی بیان میشود که افسانه نارسیس در عالم اسطوره را تداعی میکند؛ عناصری همچون آب، چشمه، جویبار، چهره، دیدار، عکس خود در آب دیدن و ... بهویژه در کنار هم در غزل مولانا که در جنبه روساخت این افسانه را در نظر میآورد و از جنبههای درونی و ژرفساختی، فضای پدیداری، پیشینهها و برآیندها ما را از آن دور کرده، آن را دو امر مجزا و با دو جنبه متمایز ارزشی و مربوط به دو عالم عرفانی و اسطورهای میکند.این پژوهش برآن است تا ضمن نگاهی به این افسانه، ردپای خویشتن و تجربه دیدار، نامها، دالها و شکلهای بروز و توصیف آن و نیز روند دستیابی به آن را ضمن توجه به دیدگاههای روانشناسی بهویژه آموزههای یونگ در گستره غزل مولانا بکاود و مرز و حدود این دو پدیده مشابه و در معنا متفاوت را روشن کند که یکی نفی هستی و شهود حق و دیگری اثبات هستی و خودشیفتگی و به عبارتی فریفتگی به ظواهر، نقابها و سایهها و به بیانی دیگر شرک، کفر و نادیده انگاشتن حقیقت است. گفتنی است که نگاه فروید به افسانه نارسیس آن را کاملا در نقطه مقابل مفهوم تجربه دیدار و مفاهیم عرفانی مرتبط با آن قرار میدهد و در این راستا تحلیل یونگ از برخی عناصر مرتبط با اسطوره راهگشاتر است.
خلاصه ماشینی:
"چندین غزلی که او با ردیف خویش میآورد، گویای چنین تاکیدی است که نمونه معروف آن غزلهای زیر است: آن شکری را که هیچ مصر ندیدش به خوابتو زر بس نادری، نیست کست مشتری شکر که من یافتم در بن دندان خویشصنعت آن زرگری، رو به سوی کان خویش (مولوی،1390: 264) یا: عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویشهرکسی اندر جهان مجنــون لیلایـــی شدند خون انگوری نخورده، بادهشان هم خون خویشعارفان لیلای خویش و دمبهدم مجنون خویش (مولوی،1390: 455) در غزلی دیگر با بیان همین مطلب به طور ضمنی مفهوم تمامیت و دوگانگی متافیزیکی وجود انسان را نیز یادآوری میکند: نادرهطوطی که تویی، کان شکـر باطن تولیلی و مجنون عجب هردو به یک پوست درون نادرهبلبل که تویی، گلشنی و لعلخدیآینه هردو تویی، لیــــک درون نمدی (مولوی،1390: 890) لازم است اشاره شود که این نگرش نه فقط در میان شاعران عرفانی فارسی چون مولانا که در بیان برخی از شاعران دیگر ادیان نیز وجود دارد که خود را نه به عنوان یک فقدان یا درخواست، بلکه غنی و بهعنوان یک «بیشمار» (Miller,1955: 294) میشناسند و بر این باورند که نیازی نیست به دنبال چیزی خارج از خود بهعنوان منبع زندگی بود."