چکیده:
«نظریه عام کلیشهها» یکی از نگاههای صورتگرایانه قرن بیستم به ادبیات عامیانه است که به تأثیر از مطالعات عامیانه، عبارتشناسی و واژگانشناسی صورت گرفت. جی. ال. پرمیاکوف زبانشناس و نویسنده روسی، با نوشتن کتاب از مثل تا قصههای عامیانه (1968) چارچوب نظری این نظریه را بنیان نهاد و با بررسی عناصر بازتولیدی زبان از قبیل ضرب المثلها، چیستان، کنایات، قصهها، و هرگونه عبارت قالبی و فرمولوار زبان در تقابل با متون تولیدی و خلاق زبان، نظریه عام کلیشهها را معرفی نمود. پرمیاکوف و برخی همنظران وی برخلاف گروهی که عقیده داشتند در آفرینشهای ادبی باید از عناصر کلیشهای زبان پرهیز شود و چندان نظر مساعدی بهاینگونه عبارات نداشتند، تلاش کردند که علت وجودی کلیشهها و فواید ساختار آن را توجیه کنند. و نشان دهند که کلیشهها صرفا مشتی عبارات دستدوم، کهنه و پیشپا افتاده نیست. پرمیاکوف از منظر زبانشناسی، نظریه عام کلیشهها را ارائه میکند و حدود طرح کلی نظریهاش از ضربالمثلها (کوچکترین واحد ادبیات عامیانه) تا افسانهها (بزرگترین واحد ادبیات عامیانه) را شامل میشود و بیشتر به دنبال تحلیل ساختاری واحدهای ادبیات عامیانه است. با استناد به عنوان فرعی این کتاب: «یادداشتهایی درباره نظریه عام کلیشهها» میتوان ادعا نمود که این نظریه هنوز کامل نیست و پرمیاکوف بیشتر به دنبال طرح مقدماتی این نظریه بودهاست.هدف ما از ارائه این نوشته، معرفی این نظریه و جایگاه آن در نقد ادبی است و برای این منظور، تلقی زبانشناسان و منتقدان ادبی را از منظر محققان شعر شفاهی و نیز صورتگرایان درباره ادبیات عامیانه جستجو نمودهایم.
خلاصه ماشینی:
پرمیاکوف، زبانشناس و نویسندة روسی، با نوشتن کتاب از مثل تا قصههای عامیانه (1968م) چارچوب این نظریه را بنیان نهاد و با بررسی عناصر بازتولیدی زبان ازقبیل ضربالمثلها، چیستانها، کنایهها، قصهها، و هرگونه عبارت قالبی و فرمولوار زبان در تقابل با متون تولیدی و خلاق زبان، نظریة عام کلیشهها را معرفی کرد.
اما نظریة عام کلیشهها به واحدهای بزرگتر از جمله میپردازد و تمرکز این حوزه بیشتر بر مواد ادبیات عامیانه است.
علاوهبر این پژوهشها که عناصر کلیشهای زبان را در آثار ادبی بررسیدهاند، سه مقالۀ دیگر با موضوع «گفتار قالبیشده» نوشته یا ترجمه شده است که بیشتر ترکیبات و جملات قالبی زبان معیار را توصیف و تحلیل کردهاند و اغلب، بر نقش عوامل جامعهشناختی،27 ساختهای نحوی زبان «قالبیشده»28 و کاربرد خلاقیت در گفتار قالبی29 تمرکز دارند.
پس از آن، با تغییر حوزة کاربرد «در سال 1934بهعنوان نام یک اصطلاح ادبی ظاهر شد» (Simpson, 1989: 211) و در این معنا، کلیشهها «گروهی از کلمات هستند که مدت زمان طولانی و بدون تغییر در کنار یکدیگر استفاده شدهاند و مانند یک قالب و شکل یکنواخت و تغییرناپذیر بهنظر میرسند» (Pickrel, 1985: 257).
البته، با استناد به علم زبانشناسی، تعریفهای بیانشده نمیتوانند معرف اصطلاح کلیشه باشند؛ چون اغلب قسمتهای زبان کهنه و تکراریاند و قسمی از عبارات و کلمات وجود دارند که زبانشناسان آنها را عبارتهای متداول35 مینامند که مانند کلیشهها بهعلت استعمار زبانی برای مدتی کاربرد داشتهاند و از این بابت، ممکن است با مفهوم کلیشهها مشتبه شوند.