چکیده:
این مقاله تبیینی است از دگرگونی دیدگاه افلاطون نسبت به معنای «فلسفه» و «فیلسوف» در فایدون در مقایسه با آثار پیشین او. فایدون تأویل افلاطون از زندگی و فلسفه و مرگ سقراط بر اساس آموزههای فرجام شناختی اورفیوسی و فیثاغورثی است. او در خلال این تأویل، بدبینی معرفتشناختی خویش و راه برونرفت از آن را بازمیگوید. او سقراط را نمونهی آرمانی فیلسوفی میشناسد که با پی بردن به جهل خویش و موانع کسب معرفت در این جهان، روح خود را از دلبستگیهای مادی پاک و وارسته و آمادهی پرگشودن از زندان جسم ساخته است، تا بتواند در ساحت برین نامادی به معرفت نائل آید. بدینسان، افلاطون به تعریف خاص خود از «فلسفه» و «فیلسوف» دست مییابد. بر اساس تعریف او، فلسفه راه رستگاری، و فیلسوف کسی است که در جستوجوی معرفت خود را آمادهی مرگ و رستن از جهان میسازد.
خلاصه ماشینی:
"راه حل افلاطون برای هر دو مسئله این است که سقراط فیلسوف راستینی است که عاشقانه درراه معرفت گام نهاده ، و از جهل خویش و آنچه حجاب معرفت میشود، آگاه گشته ، و کوشیده است تا با زدودن آن حجاب ها، روح خود را تا جایی که میتواند پاک و سبکبال سازد و با فضیلت ها نیرو بخشد، و برای نیل به معرفت آماده سازد.
پس ، افلاطون ازلحاظ محوریت بخشیدن به معرفت ، درراه فیثاغوریان پیش میرود؛ با این تفاوت که فلسفه ی اینان تعهد به امرونهی هایی را نیز در بردارد که به آن جوی دینی میبخشد، ولی افلاطون ، دست کم تا آنجا که نوشته های او و دیگران گواهی میدهد، گروهی از مریدان را به صورت یک فرقه گرد خود نیاورده ، و آنان را به نظامی از دستورهای عملی پابند نساخته است .
مورگان میگوید افلاطون این آموزه ی ادیان باطنی را میپذیرد که روح میتواند به پایه ای الوهی یا نزدیک بدان ارتقا یابد، ولی راه رسیدن بدین پایه را، که در ادیان مذکور آیین های هیجانی و وجدآمیز است ، با درون مایه ای معرفتی جایگزین میسازد و زندگی فلسفی را راه رستگاری میداند (٢٣٢ :٢٠٠٦ ,Morgan).
او سرمشقی را که از زندگی فلسفی سقراط و نحوه ی رویارویی او با مرگ در دست دارد، با آموزه های اورفیوسی و فیثاغوری درباره ی تناسخ و جاودانگی و رستگاری روح در جهان دیگر و اتحاد با الوهیت درمیآمیزد و از این طریق مسئله ی معرفت شناختی خویش را پاسخ میگوید."