خلاصه ماشینی:
"این بدان معناست که روح یا نفس ناطقه که در غربت عالم کون و فساد و تن اسیر است،در عالم خواب یا میان خواب و بیداری که حواس از کار باز میماند و سلطهاش بر وجود ضعیف میشود،ممکن است مجالی برای سیر در عالم علوی و عالم معقولات بیابد و به مشاهده صور مثالی یا خیالی که تهی از ماده،اما در عین دارنده همه اعراض ماده است،توفیق یابد.
در آن شبها گاه گاهی انواری از یمن عالم علوی که وطن اصلی ایشان بود،بر آنان اشراق میکرد،این انوار اگر چه مانند برق زود گذر بود،اما همین جرقهها سبب میشد تا آنجا که خود را بشناسند و وطن اصلی خود را به یاد آورند و بفهمند که در زندان تاریک جهان ماده محبوس شدهاند و در نتیجه احساس غربت و دور افتادگی کنند و در دلشان میل و اشتیاق به عروج از حضیض دنیای ظلمانی به مشرق نور و وطن اصلیشان بر انگیخته شود.
نخستین تعلیم پدر این بود:«چون به وادی مورچگان برسی،دامن بیفشان»02،یکی از موانع بزرگ عروج نفس ناطقه به وطن و اصل خویش و سبب تعلق او به عالم صغیر-وجود انسانی-قوای نفس حیوانی است،بنابراین پدر به پسر راهنمایی میکند که چون به وادی مورچگان که رمز«قوای نفس حیوانی»است،رسید باید دامن خود را از آن بیفشاند و به ترک صفات ذمیمه ناشی از آن که مورچه حرص و آز هم از جمله آن است،بگوید..
ترازو راست ماندن،رمز عالمی است خالی از تضاد و دو رنگی جهان ماده در این مقام سالک فارغ از حواس ظاهر و باطن،و قوتهای شهوت و غضب و دیگر قوا و طبقات افلاک سماوی در ورای آسمانها سفر را ادامه میدهد که ستاره یمانی-که رمز جهانی ماورای عالم ماده است-بر او میتابد و نزدیکی طلوع فجر را نوید میدهد."