خلاصه ماشینی:
"موقعی که هیتلر از اتومبیل پیاده وارد باغ تیمارستان شد،دیوانگان شروع به ابراز احساسات کرده در حالیکه دست راست خود را به علامت سلام نازی بلند میکردند،دسته جمعی فریاد کنان میگفتند:هایل هیتلر زنده باد هیتلر.
هیتلر که نمیتوانست این بی ادبی را نسبت به خودش نادیده بگیرد به سوی آن مرد رفت و گفت:چرا برای پیشوا زنده باد نمیگویی؟مرد با همان خونسردی جواب داد:قربان من جزو دیوانگان نیستم،بلکه جزو پرستاران تیمارستان هستم!
کدخدا گفت:قبلا جایی کار میکردی؟بله،نزد کدخدای قریه مجاور کار میکردم و چهار ماه آنجا بودم-چطور؟چرا محل خدمت خود را ترک کردی؟-میدانید،موضوع خوراک موجب شد که من آنجا را ترک کنم!-چطور؟خوراک آنها بد بود؟- نخیر،ماه اول-که آنجا بودم-گاو کدخدا مرد و آن را خوردیم!ماه دوم،یک گوسفند مرد و آن را تمام کردیم!ماه سوم اتفاقا اسبش مرد،آن را هم خوردیم هفته پیش متاسفانه مادربزرگ کدخدا عمرش را به شما داد و من فورا فرار کردم!"