خلاصه ماشینی:
"نه رضای خدا نه رضای خویش روزی«صولی»یکی را پرسید که:بامداد چگونه بر خاستی؟گفت:در حالی که نه رضای خدا در آن است و نه رضای خودم!گفت:این چگونه باشد؟پاسخ داد:رضای خدای عز و جل آن است که من مردی زاهد و پارسا و متقی باشم و چنان نیستم.
یکی از آنان گفت:اگر امشب به شما گفته شود هر آرزویی داشته باشید بر آورده خواهد شد،شما چه آرزویی خواهید داشت؟اولی گفت:آرزویم این است که به اندازهء ستارگان آسمان،درهم و دینار داشته باشم.
دومی گفت:آرزو دارم حرمسرایی مانند حرمسرای هارون داشته باشم!سومی گفت:آرزوی ناچیز من این است که حکومت پارس و روم،بدست من افتد.
سر راه از یک کودک خردسال پرسید: فرزندم!کلیسای این محله کجا است؟کودک گفت:آخر همین خیابان به طرف سمت چپ بپیچید آنجا نمای کلیسا را خواهید دید.
یکی از آن جمع پرسید:درویش!با کدامیک از ما آشنایی داری؟درویش در حالی که ظرف طعام را نشان میداد گفت:با ایشان آشنایی کامل دارم."