خلاصه ماشینی:
"که بکنم یا نکنم؟اگر بکند چه جور شرکت کند در این حکومتهای دست نشانده؛با آن همه اصول که او دارد و اگر نکند چه کند با بیکارگی ناشی از بیاثر ماندن؟و با این همه احتیاجی که به وجود او هست؟ همین جوری است که روشنفکر ایرانی به محض اینکه پا به سن گذاشت و از اصولپرستی خسته شد یا وسوسه رفاه اثر کرد،دست از لاهوت و ناسوت حقوق و وظایف و استعمارزدگی میشوید و به قصد ادای خدمتی در الباقی عمر اول در گوش خودش قرمقرم میکند تا حاضر و آماده که شد میرود و میشود توجیهکننده حکومتها و بعد هم وکیل و وزیر تا اثری از خود به جا بگذارد.
و اگر به خاطر کوبیدن مذهب یا به عنوان جانشین کردن چیزی به جای روشنفکری نبود،پیمان هم میتوانست مثل هر مجله و مطبوعه دیگری در توبره محرم علی خان جا بگیرد و فرصت نیافته باشد برای آن مذهبسازی قراضه؛و به این طریق کسروی سوق داده نشده باشد به آن راه بیفرجام؛و جوانان مملکت به آن راه بیفرجامتر که رکود روشنفکری است؛بخصوص که ما در زمانهای بسر میبریم که فقدان کسروی به عنوان مورخی و محقق زبانشناسی بسیار سنگین است؛ چرا که مردی بود که صاحبنظر و کنجکاو که نه ریا کرد و نه دغل بود و نه همچو کنه به این روزگار نکبتی چسبید و تنها یک تاریخ مشروطهاش میارزد به تمام محصول ادبی و تاریخی و تحقیقی دوره بیست ساله."