چکیده:
اهتمام اصلی من در این نوشتار، البته همراستا با بررسی گامبهگام کتاب «مباحث معرفتشناختی در فلسفه اسلامی»، آن خواهد بود که نشان دهم چگونه میتوان «علم حضوری» را، پیش از هر چیز، بهمثابه نوعی مسئله و نه بهمثابه پاسخی همیشه در دسترس پیش گذاشت. اینگونه، چهبسا شماری از «گسست»ها و «تقابل»هایی اغلب مفروض و دستناخورده، دستکم، از نو به بررسی گذاشته شوند؛ «گسست»ها و «تقابل»هایی که باقیمانده سنّت مدرسی فلسفه اسلامی، و نه لزوما سنّت فلسفه اسلامی بهمثابه مابعدالطبیعهای حذفناپذیر، مدام بدانها متمسّک میشود.
خلاصه ماشینی:
۲) اگر علم حضوری «نقطۀ آغاز و سنگبنای شناخت انسان است» و نیز اگر «هرگونه علم حصولی متوقف بر علم حضوری و متفرع بر آن است»، آنگاه آیا این صورتبندی از علم حضوری پاسخی است از سوی سنت فلسفۀ اسلامی به مسئلۀ معرفت یا بهعکس، سنت فلسفۀ اسلامی، بواسطۀ طرح مفهوم علم حضوری، مسئلۀ معرفت را، بهنحوی اصیل و متفرد، طرح کرده است؟ آنچه تابهاکنون در این بخش آمد، صرفا تمهیدی بود برای طرح پرسش دوم، پرسشی که کل بررسی من از این کتاب را هدایت خواهد کرد؛ بااینهمه، همچنان میتوان بسامد و تعیینکنندگی این پرسش را با وضوح و قاطعیتی بیشتر طرح کرد و من، با در نظر داشتن دامنۀ این نوشتار، چنین خواهم کرد.
اما در این موضع، بیدرنگ و مستقیم، این پرسش پیش میآید که آیا استقرار ذهن بهمثابه موضوع فلسفه اقتضای آن ندارد که امکان «موجودیت» بماهی، بهنحوی از انحاء، پیشاپیش میباید بر حسب «ذهنیت» تعیین و نیز صورتبندی شود؟ بهعبارت دیگر، آیا چنین نیست که بواسطۀ این انتقال، «موجودیت» از گسترۀ موضوع فلسفه کنار گذاشته نمیشود، بلکه صرفا و فقط بهمثابه متعلق ذهن و در نسبت ذاتی با ذهن طرح میشود؟ و نیز، در نهایت، این پرسش که اگر چنین باشد، آنگاه آیا طرح علم حضوری در روایتی پیرامون «تاریخچۀ معرفتشناسی» در «فلسفۀ جدید غرب» از سوی کتاب، که چنان بر علم حضوری تأکید میگذارد، ضروری نیست؟ بگذارید در جهت عرضۀ نوعی پاسخ به پرسش آخر که، همزمان، تمهیدی است برای پاسخ به دو پرسش اول، بر فقرهای از رسالتان فی التصور و التصدیق، که خود کتاب نقل میکند، تمرکز کنیم که در آن، ملاصدرا مستقیما از دو نوع «علم به شئ واقعی»، و بهاصطلاح از تمایز میان علم حضوری و حصولی، سخن میگوید: «...