چکیده:
حذف علت غایی در تاریخ اندیشه، در مباحث علمی و فلسفی تغییراتی ایجاد کرده است و این موضوع عامل تغییر نگرش انسان به بحث خداوند بهعنوان یک خالق و قدرت لایزال بوده است و اصلیترین مسئلة انسان، یعنی بحث دربارة معنای زندگی او را تحت تاثیر قرار داده است. این امر، دلیل اصلی بهحاشیهراندن اولوهیّت خداوند و جایگزینشدن قوای انسانی شده است که نتیجة نهایی آن حاکمیّت رویکردهای نیهیلیستی و پوچگرایانه بوده است. به دنبال آن، استیلای سکولاریسم و دینپیرایی مسئلة معنای زندگی انسان را به چالش کشیده است و پس از آن، انسان خداوند را نه همچون منشا معنا، بلکه بهعنوان مانعی بر سر راه زندگی میداند. ازاینرو، بر آگاهی و ارادة خود تکیه میکند و خود را آفرینندة معنای زندگی میپندارد. به همین دلیل، بحث کشف و جستجوی معنای زندگی، دستخوش تغییر شده است و به جای آن، رویکردهای معنا آفرین و سخن از جعل معنا، جایگزین شدهاند. این مسئله که آیا انسان سازنده و آفرینندة معنای زندگی خویش است یا آن را از عاملی بیرونی کسب میکند، امروزه به چالش بزرگی برای بشر تبدیل شده است. تقابل اندیشمندان خداباور و ملحد اهمیت چنین مسائلی را دوچندان میکند. به همین دلیل، در این پژوهش تلاش شده است برای این پرسش، با توجه به دو رویکرد خداباور و غیرخداباور کیرکگور و سارتر، که از اندیشمندان مکتب اگزیستانسیالیسم و از پیشگامان تحولات شگرف فلسفه معاصر هستند، پاسخی مناسب بیابیم. ازیکسو، تکیه کیرکگور بر سابجکتیویته بهعنوان یک حقیقت پایدار برای کشف معنای آبجکتیو زندگی با توجه به سپهرهای هستی، و ازسویدیگر، بیمعنابودن بنیادین زندگی به دلیل وجودنداشتن خداوند از نظر سارتر که با توجه به آگاهی انسان میتوان به روش سابجکتیو برای آن معنایی جعل کرد، ژرفاندیشی شده است.
خلاصه ماشینی:
"حقیقت نزد خداوند است و بس و ما براساس زندگی عملیای که برای خود انتخاب کردهایم و در راه کشف حقیقت آن را صرف میکنیم، میباید تلاش کنیم تا به آستان این حقیقت برین دسترسی یابیم؛ بنابراین میتوان گفت، یک جنبه از اشاره کیرکگور به آبجکتیوبودن معنای زندگی، در این واقعیت نهفته است که از نظر او فردیت و تشخص و یگانگی، صفات خداوند هستند و یک انسان در زندگی میباید همچون مسیح تلاش کند و در انتخابهایش مسیری را برگزیند که هرچهبیشتر او را در پیشگاه خداوند بهصورت فردی نمایان سازد.
6-5- نکته پنجم این است که در فلسفه سارتر، ازآنجاکه برای خداوند جایی در نظر گرفته نشده است، بنابراین سارتر متأله نیست و نیازی به مفهوم خدا نمیبیند، به همین دلیل، مانند کیرکگور به دنبال کشف معنا در حیطه ایمان خداوند نمیگردد و با مفاهیم کفرآمیز، انسان را مسئول تمام اعمال خویش فرض کرده است که زندگی و معنای خود را میسازد و به این ترتیب، سارتر- همان سارتری که میگوید انسان، شورمندی بیفایده است- برای جستجوی معنا ارزش قایل میشود و حتی راههایی را برای این جستجو پیشنهاد میکند."