چکیده:
ابن سینا در کتاب اشارات و تنبیهات برای بیان توحید واجب الوجود استدلالی در تعین
واجب الوجود اقامه می کند. توضیح این استدلال او از وجوه مختلف مورد اختلاف
شارحان واقع شده است. اختلاف اول این که وی در ای نجا یک استدلال در تعین
واجب الوجود اقامه کرده است یا دو استدلال. اختلاف دوم این که محور استدلال
ابن سینا، برای نفی تعینی که از جانب ذات نیست، یک واجب است یا دو واجب؟ و
چیست؟ در این مقاله « و باقی الاقسام محال » سرانجام این اختلاف که منظور از عبارت
به بیان و بررسی اقوال مختلف در موارد مذکور پرداخته ایم و وجه صحیح در هر مورد
را بیان کرده ایم.
Ibn Sina، in his Al-Isharat، presents an argument for the Divine Unity based on His Uniqueness. This argument has been the subject of different interpretations by the commentators of Al-Isharat. The first interpretation is whether Ibn Sina presented one argument or two for Divine Uniqueness. The second is whether his argument against the uniqueness outside God’s essence is one or two. There are also interpretations on what Ibn Sina meant by “… wa baqy al-aqsaam muhaal” (“ …Other options are impossible”). In this paper we will investigate all the three interpretations and propose the correct one in each case.
خلاصه ماشینی:
"نزد اینان حمل کرد/ استاد بهشتی را هم میتوان جزو این گروه دانست / وی پس از بیان و شرح توضیح عبارات شیخ از جانب فخر رازی ، خواجۀ طوسی ، قطب رازی و استاد مطهری ، نظری در این مورد اراله نمیدهد، بله ه عباراتی دارد که نشانگر این است که وی از شرح شارحان مذکور قانع نشده است ، اما خود نیز نظری ابراز نمیکند/ وی میگوید] «برخی مشه لات کلام شیخ را فخر رازی و عمدٔە آن را خواجه گشوده و در نهایت محاکم توانسته است با استناد به عبارت شفا و احتمال این که واو عطفی حذف شده به مطلب مهمی برسد [)] که قابل توجه است / اگر چه باز هم به ضرس قاطع نمیتوان حا را به محاکم داد، ولی گامهایی را که رازی و طوسی برداشته اند، محاکم که خود رازی دیگری است ، به ته امل رساند [)] و ای کاش استاد [مطهری ] فرصت میکردند تا به نقل و نقد شروح ، نظریات و عبارات بپردازند/ شاید به نتیجه ای میرسیدند که روح کنجه او و حقیقت جویشان را ارضا میکرد و ناچار نمی شدند که با شاید از کنار مسب له بگذرند» [٢٣، ص٣٨١]/ البته وی در موضعی دیگر عبارتی دیگر دارد و میگوید] «خواجه و محاکم /// برای همۀ شقوق محمل صحیح یافته اند» [٢٣، ص٣٧٧] و از این جهت میتوان او را در گروه خواجه و محاکم جای داد/ اگرچه که این دو، نظر یه سانی ندارند و البته نظرشان هم صحیح نیست / در ادامه در این باره بحخ خواهیم کرد/ استاد مطهری را هم میتوان به گونه ای جزو این گروه دانست / اگرچه وی چهار حالت برای حالتی که تعین از ناحیۀ ذات واجب الوجود نباشد ذکر میکند، اما قسمی را که می توان توضیح عبارت «و باقی الاقسام محال » از جانب وی دانست ، این است که تعین را لازمۀ وجود واجب میداند و میگوید] «هرگاه که وجود واجب محقا شود لازم میآید که عین این تعین باشد و این خود مستلزم نفی کثرت است ، زیرا /// کثرت در صورتی محقا میگردد که ذات با تعینات مختلف موجود گردد» [٣٧، ص:٤]/ اما چنان که میبینیم وی تقریری از این قسم دارد که نه تنها محال نیست ، بله ه به نحوی مستلزم مطلوب است ی در صورتی که در عبارت «و باقی الاقسام محال » بر محال بودن این قسم تصریح شده است / چنان که خود استاد گفته اند کثرت در صورتی محقا میگردد که ذات با تعینات باشد و البته این حالت برای واجب محال است / اگر ایشان این توجیه را برای محالیت این قسم به کار میبردند، سخنشان صحیح بود/ پس میتوان گفت که استاد مطهری نیز محملی برای توجیه این عبارت نیافته اند و شاید از همین روست که در پایان میگویند] «آنن ه این جا بیان کردیم ."