چکیده:
هدف غایی عارف از تحمّل ریاضتها و طیّ سلوک، رسیدن به یقین است که آن را به نامها و عنوانهای دیگر نیز خواندهاند امّا یقین را نه با نام کار است و نه با عنوان؛ باید دریافت و چشید و فهمید.
یقین؛ به قلب اطمینان، به دل آرامش، به جان قرار و به زندگی، امید میبخشد و مرگ را دروازهای به سوی آرزوها میسازد. جهان آخرت را نزدیک و حبّ نفس را از ساحت انسانی بهدور میدارد. نقطة مقابل آن وسوسه و تردید است و سیر آن برخلاف یقین.
مولانا، دستیابی به یقین و رهایی از تردید را موکول به هدایت خداوند و خواست واقعی سالک میداند و غرض از سرودن و ارائة مثنوی معنوی را وصول بدان سرمنزل میانگارد. نگاهی به تلاشهای مولانا در این جهت، سرلوحة کار این مقاله است که به جای پرداختن به تعاریف و نظرات گوناگون و اغلب تکراری، میکوشد که از بیان شیوا و عاشقانة پیر بلخ یاری جوید. تا چه قبول افتد.
The ultimate aim of a mystic after forbearing hardships in the path is to attain certainty, something to be tasted, understood and experienced only. Certainty gives the heart, assurance, the mind tranquility, the soul rest, and the heart hope and pictures death as a gate towards one’s dreams. It regards the next world very close, and loving the carnal soul far from the human realm. The opposite pole to certainty is temptation and doubt and its path contrary to that of certainty. Mowlana regards attainment of certainty and deliverance from doubt dependent upon God’s guidance, and true will of the wayfarer, a concept treated as the ultimate end in composing Masnavi. The purpose of this article is to cast a look on Mowlana’s attempts in this regard bringing eloquent lyrical poems as evidence.
خلاصه ماشینی:
عقل ، گم راه است و دانش در چاه ، سينه بايد پر ز عشق و درد و دود؛ نديدي که : درد مريم را به خرماُبن کشيد؟ ايــن امانــت در دل و دل حاملــه اســت ايــن نــصيحت هــا مثــال قابلــه اســت قابلــه گويــدکــه زن را درد نيــست درد بايــد، درد کــودک را رهــي اســت آن کــه او بــي درد باشــد ره زن اســت زان کـه بـي دردي انـاالحق گفـتن اسـت (مولوي،١٣٧٤: ٢١-١/٢٥١٩) "يقين " سيمرغ قاف نشين و مطلوب همّت هاي بلند آسماني است و آن کـس کـه در اين عرصه ، مگس وار جولان مي دهد، عرض خود مي برد و زحمت ما مي دارد: تــو بــه هرحــالي کــه باشــي مــي طلــب آب مــي جــو دايمــا اي خــشک ْلــب خــشکي لــب هــست پيغــامي ز آب کـه بـه مـات آرد يقـين ايـن اضـطراب کاين طلب کاري مبـارکجنبـشي اسـت اين طلب در راه حـق مـانع کـشي اسـت ايــن طلــب مفتــاح مطلوبــات توســت ايــن ســپاه و نــصرت رايــات توســت ايـن طلـب هـم چـون مبـشّردر صـياح مــي زنــد نعــره کــه مــي آيــد صــباح (مولوي،١٣٧٤: ١٤٤٤-٣/١٤٣٧) مــرغ بــا پــر مــي پــرد تــا آشــيان پــرّ مــردم همّــت اســت اي مردمــان عاشــقي کــآلوده شــد در خيــرو شــر خيــرو شــر منگــر تــو در همّــت نگــر بــازاگــر باشــد ســپيد و بــي نظيــر چون که صيدش موش باشـد شـد حقيـر وربــود جغــديّو ميــل او بــه شــاه اوســر بــاز اســت منگــر در کــلاه آدمــي بــر قــدّيــک طــشت خميــر برفــــزود از آســــمان و از اثيــــر (مولوي ، ١٣٧٤: ١٣٨-٦/١٣٤) آنان که سلاح علم تقليدي و حيله هاي دنيوي به کف دارند، در پي آنند که خصم را هراسان و کار را بر خود آسان کنند، غافـل از آن کـه ايـن تيـر بـي پيکـان ، تيرانـداز را ترساَند و حريف را نهراساند: چون نکـردي هـيچ سـودي زيـن حيـل تـرک حيلـت کـن کـه پـيش آيـد دُوَل چون که يـک لحظـه نخـوردي بـر ز فـن تــرک فــن گــو مــي طلــب ربُّالمِــنَن چون مبارک نيـست بـر تـو ايـن علـوم خويــشتن گــولي کــن و بگــذر ز شــوم (مولوي،١٣٧٤: ٧٤-١/٣١٧٢) اينان را حکايت آن عرب باديه نشين بس که دو جوال انباشـته بـر پـشت شـتري نهاده بود و خود آسوده برفراز بار نشسته و ره مي پيمـود.