چکیده:
توسعه سیاسی در کلیترین تعریف ، فرآیندی است که طی آن ظرفیت ساختارها و نهادهای سیاسی، همچنین پویایی نیروها و روابط سیاسی یک کشور در جهت ساماندهی امور عمومی (داخلی و خارجی) افزایش مییابد. در قرون اخیر، توسعه سیاسی حول محور سه فرآیند به پیش رفته است : تمرکز قدرت سیاسی، نهادمند شدن و قانونمند شدن حکومت و دموکراتیک شدن آن با نگاهی کلی به تجربه کشورهای گوناگون، دو الگوی اصلی توسعه سیاسی را میتوان از یکدیگر تفکیک کرد؛ در الگوی اول که میتوان آن را «دولت محور» نامید، ظرفیت حکومت ، به ویژه دستگاههای نظامی و اداری آن افزایش یافته اما عرصه اجتماعی سیاست و روابط میان دولت و جامعه توسعه چندانی نیافته است . در این الگو، ثبات و امنیت سیاسی معمولا در معرض فشارهای ناشی از تعارضات و منازعات آشکار و پنهانی بوده که ریشه در انسداد روابط سیاسی و شکاف میان دولت و جامعه داشته است . در الگوی دوم که میتوان آن را «جامعه محور» نامید، به موازات توسعه سازمان حکومت ، نیروها و نهادهای اجتماعی و مدنی نیز توسعه یافته اند و روابط دولت و جامعه از تعادل برخوردار شده است . در این مقاله با مروری بر تجربیات توسعه سیاسی در اروپای غربی نمونه هایی از الگوهای توسعه سیاسی مورد بررسی قرار گرفته و بر اساس آن، برخی از ملزومات عام توسعه سیاسی استخراج شده است .
خلاصه ماشینی:
در قرون اخیر، توسعه سیاسی حول محور سه فرآیند به پیش رفته است : تمرکز قدرت سیاسی، نهادمند شدن و قانونمند شدن حکومت و دموکراتیک شدن آن با نگاهی کلی به تجربه کشورهای گوناگون، دو الگوی اصلی توسعه سیاسی را میتوان از یکدیگر تفکیک کرد؛ در الگوی اول که میتوان آن را «دولت محور» نامید، ظرفیت حکومت ، به ویژه دستگاههای نظامی و اداری آن افزایش یافته اما عرصه اجتماعی سیاست و روابط میان دولت و جامعه توسعه چندانی نیافته است .
بر اساس این تعریف ، توسعه سیاسی، علاوه بر دموکراتیک شدن حکومت و روابط سیاسی شامل ملاکها و معیارهایی چون کارآمدی حکومت و نخبگان سیاسی، توانمندی تشکل های سیاسی و مدنی، تعادل فرهنگ و گفتارهای سیاسی و سرانجام، توانمندی شهروندان برای مشارکت هماهنگ و هم افزایند در ساماندهی و بهبود امور عمومی هم هست (واینر و هانتینگتون، ١٣٧٩؛ ,Almond (1960; Apter, 1966 فرآیند توسعه سیاسی در جوامع امروزی بر سه محور به پیش رفته است : نخست ، تمرکز قدرت سیاسی و فراگیر شدن اقتدار سیاسی در سطح واحدهای کشوری دوم، نهادینه شدن قدرت سیاسی و قانونمند شدن رابطه دولت و جامعه ، سوم، دموکراتیک شدن قدرت سیاسی و مشارکت گروههای گوناگون اجتماعی در سیاست و حکومت .
شکست فرانسه از همسایه نوپای شرقیاش (آلمان) در سال ١٨٧١، به قیام جمهوری خواهان در پاریس و تشکیل مجدد یک حکومت انقلابی ، انجامید، اما این بار نیز انقلابیون پاریس در محاصره نیروهای زیر فرمان مجلس ملی – که از حمایت طبقه متوسط و همچنین مناطق روستایی فرانسه برخوردار بود- قرار گرفتند و بازهم شکست خوردند و دوباره این جمهوریخواهان میانه رو بودند که با اکثریتی ضعیف (نسبت به سلطنت طلبان) جمهوری سوم فرانسه را مستقر ساختند (ماله ، ١٣٦٣، ج.