چکیده:
حماسه از قدیم ترین انواع ادبی است که صورت داستان دارد، زیرا همانند داستان دارای آغاز، میانه و پایان است. حماسه از یک سو زاده اسطوره است و از سوی دیگر داستان و رمان را در درون خود جای داده است. این مقاله به شناخت بهتر بخشی از ادبیات حماسی گذشته فارسی که در متون حماسی بازتاب یافته و از ویژگی روایی و سادگی بیان برخوردار است، می پردازد، هدف این نوشتار تشریح ساختار روایی حماسه مصور (پرده خوانی) و حماسه زبان بنیاد (داستان رستم و اسفندیار) با تکیه بر «نظریه میک بال» است. چون هدف این مقاله بیشتر نشان دادن ویژگی های متن روایی در قالب ادبی حماسه است، به همین دلیل داستان «رستم و اسفندیار» انتخاب شد، سپس با در نظر گرفتن ویژگی های متن روایی براساس نظریه میک بال، توجه فردوسی به عناصر داستان نویسی و ساختار متن روایی مورد بررسی قرار گرفت. این پژوهش نشان می دهد که داستان حماسی (اعم از مصور و زبان بنیاد) نیز مانند دیگر انواع داستان های زبان بنیاد دارای خط سیر داستان (شروع، حرکت داستان به سمت اوج، اوج، گره گشایی و نتیجه نهایی) است.
Epic is the oldest type of literary that its form is similar to story، because epic، like a story، has three parts: beginning part، middle part & ending part. Epic is descended from myth. It also encompasses story and novel inside. This paper tries to achieve better understanding about a part of epical literature، which reflects on epical tents and enjoys narrative features and symbol language. Description and specification of narrative structure of pictorial and basically language epic through Mick Ball’s theory is the purpose of this writing. Rostam and Esfandiyar story is chosen because this paper tries to show features of narrative tents in literary form. Then these features are studied based on Mick Ball’s، theory to show Ferdosy’s، s tendency toward story waiting elements & structure of narrative tents. This paper shows that epical story (both pictorial and basically language) like other types of basically language stories، has story line (beginning، story progression toward Elman، problem solving and final result).
خلاصه ماشینی:
به طور کلي تعداد مقالات دربارٔە داستان رستم و اسفنديار فراوان است ، اما حسن پژوهش حاضر اين است که براي اولين بار با توجه به جديدترين نظريه هاي روايت شناسي به تحليل ساختار روايي و عناصر داستاني در حماسۀ زبان بنياد و مصور (پرده خواني) پرداخته است .
اگر ما يکي از اين تصاوير را از ميان داستان برداريم ، اين رابطه به هم ميخورد و سير روايي آن دچار اختلال ميشود؛ به طور مثال اگر ما سه عکس (تصوير تک ) از خودمان کنار هم بگذاريم (که هر سه مربوط به يک دوره از سن ما هستند)، اين ها هيچ داستاني را تعريف نميکنند؛ زيرا فقط لحظه اي از زمان را نشان ميدهند و هيچ گونه رابطۀ علي و معلولي با هم ندارند؛ اما اگر چند تصوير مرکب يعني مجموعه اي از تصاوير شامل چند کنش در يک قاب را کنار هم قرار دهيم ، يک روايت است .
ولي در داستان هاي مصور حماسي رابطۀ علي و معلولي بين قاب هاي داستان وجود دارد و نظم روايي آن ها حفظ ميشود و زمان آن مانند داستان هاي زبان بنياد آشکار نيست ؛ مثلا در يک داستان مصور که شامل چندين قاب است ، نميتوان زمان را درنظر گرفت ؛ زيرا نخست پيش زمينۀ تاريخي نسبت به آن نداريم و دوم اينکه نميدانيم فاصلۀ زماني بين قاب اول و دوم چه اندازه است ؛ ولي اگر مثلا داستان «رستم و اسفنديار» يا «خسرو وشيرين » را به صورت داستان مصور درآوريم ، درست است که نميتوان بين قاب هاي آن فاصلۀ زماني تعيين کرد (زمان درون متني) ولي با توجه به پيش زمينۀ تاريخي اين داستان ميتوان گفت که اين داستاني مربوط به گذشتۀ تاريخي ايران است .