چکیده:
انقلاب اسلامی ایران بهعنوان سرآغاز ورود دین در اداره جامعه در دوران معاصر، نیاز شدیدی به نظریهپردازی در مورد چگونگی استفاده از منابع مختلف دینی و بشری در علوم اجتماعی دارد. حکمت متعالیه ملاصدرا با جمع و مبرهن کردن منابع مختلف معرفت راه را برای استفاده از عقل و عرف هموار کرده است ولی دقتها و تقریرهای گوناگون اندیشمندان صدرایی موجب تفاوت در میزان استفاده از عقل و عرف میشود. این تحقیق نشان میدهد که نظر علامه طباطبایی در اعتباری دانستن گزارههای حقوقی و نظر استاد مصباح یزدی در حقیقی دانستن آنها، تأثیر روشنی در میزان استفاده از منابع مختلف حقوقی خواهد داشت، به نحوی که اعتبارات مورد تأیید علامه، موجب رونق عرف و موضع استاد مصباح موجب کمرنگ شدن عرف و قوت برداشتهای ثابت و عقلانی در حقوق خواهد شد. با اثبات امکان و مطلوبیت استفاده از عقل و عرف، مکتب حقوقی ما از مکاتب طبیعی و واقعگرایی فاصله گرفته و به مکتب اجتهادی نزدیک میشود.
Islamic Revolution of Iran as a prelude to the arrival of religion in the management realm of contemporary societies needs an immediate theorization in how to employ various religion and human resources in social sciences. Collecting and demystifying various sources of knowledge، Mulla Sadra's Transcendent Wisdom paved the way for the use of reason and convention، but scrutinizes and various claims of Sadrian philosophers led to differences in the employment of reason and convention. The results of this study showed that Allameh Tabatabaei's point of view in accepting legal propositions as conventional and Allameh Mesbah Yazdi's opinion about them as real ones have significant influences on using various legal resources. In this regard، Tabatabae's approvals accredited the conventions، but Mesbah Yazdi's idea led to fade them and increased intellectual and constant understandings in law. Considering the above، with approving feasibility and precision of using both reason and convention، Islamic law school took some distances from naturalist schools and realism and approached to a jurisprudential one.
خلاصه ماشینی:
"به بیان دیگر علامه هیچ کدام از اعتباریات را تطابق با حقایق نمیدهد ولی برخـی از آنها را به دلیل اینکه هر نوع از بشر به همان اعتبار میرسد و لازمه طبیعت انسـانی او و برگرفته از قسمت ثابت قوه فعاله انسانی است ، ثابت میداند و با توجـه بـه تغییـر زمان و مکان آن را متغیر نمیداند ولی برخی دیگـر را برگرفتـه از تشـخیص زمـانی و مکانی انسان دانسته و هیچ ارتباط خاصی بین آن و قسـمت ثابـت درک انسـانی قائـل نمی باشد.
البته عقل عملی برای اینکه در تشـخیص خـود بـه قـوت عقـل نظری برسد، باید در جهات عالیه قرار داشته باشد (و البته که عقل نظری هم بینیـاز از این رشد نیست ) کما اینکه استاد مطهری میگوید: «اصل خـوبی و بـدی را همـانطـور قبول می کنیم که امثال آقای طباطبایی و راسل گفته اند، که معنای باید و نبایـد، دوسـت داشتن و دوست نداشتن است ؛ ولی کدام (من ) دوست داشته باشد؟ من سـفلی یـا مـن علوی ؟ آنجا که من علوی انسان دوست داشته باشد، میشود اخـلاق و ارزش و اینکـه انسان برای اخلاق یک علوی احساس میکند ناشی از همین جاست و اینکه انسان یـک جنبه از وجود خودش و کارهای مربوط به آن جنبه را دارای علو و بلندی میبیند یـک اعتبار و قرارداد نیست ، بلکه بـرای اینسـت کـه آن جنبـه را در وجـود اقـوی و اکمـل احساس می کند و تمام کمالات هم به همان وجود و اشتداد در آن برمـیگـردد و همـه نقص ها هم به عدم."