چکیده:
مفهوم «استعلایی»، بنیادیترین مفهوم در فلسفۀ نظری کانت است. از همین رو، فهم معرفتشناسی کانت اساسا مبتنی بر فهم معنا، کاربرد و کارکرد این مفهوم در نظر اوست. در این مقاله، با روشی توصیفی- تحلیلی، خواهیم کوشید که با توجه به پارهای از مصادیق مفهوم «استعلایی» در کتاب نقد عقل محض، نشان دهیم که فلسفۀ نظری کانت، برخلاف فلسفههای عقلی و تجربی پیش از وی که همگی «متعالی - محور»ند، به چه معنا و چگونه فلسفهای «استعلایی- محور» است. برای انجام این کار خواهیم کوشید که با بیان تحلیل کانت از ساختار و کارکرد منطقی احکام فاهمه حضور مفهوم «استعلایی» در قالب سلسلهای از عناصر غیر تجربی، بویژه عنصر«وحدت خودآگاهی محض»، در معرفتشناسی کانت را نشان دهیم.
خلاصه ماشینی:
اما اگر چنين باشد، آيا ممکن است که خـود زمـان و مکـان کـه بـه منزلـۀ صورت هرگونه ادراک حسي اند، به نحوي تجربـي از داده هـاي خـام حـسي اخـذ شـده باشند يا اينکه بايد ضرورتا به نحوي پيشيني از ساختار و کارکرد منطقـي خـود ذهـن ناشي شده باشند؟ پاسخ کانت اين است که اگر شرط ضـروري ادراک شـدن داده هـاي حسي اين است که ساختاري يا صورتي زماني - مکاني داشته باشند، ايـن شـرط بايـد شرطي پيشيني و غيرتجربي باشد.
وي براي نشان دادن اينکه اين مفاهيم محض و پيشيني ، مفاهيمي غيرتجربي اند کـه يکـسره برخاسته از ساختار و کارکرد منطقي خود فاهمه اند و از هـيچ گونـه تجربـۀ حـسي اخـذ نــشده انــد، ابتــدائا در مبحثــي بــا عنــوان «اســتنتاج متــافيزيکي مقــولات فاهمــه » (metaphysical deduction of the categories of understanding) با تحليـل منطقـي صورت هاي کلي و ضروري همۀ احکام فاهمه نشان مي دهد که همۀ احکامي کـه فاهمـه صادر مي کند، با توجه به چهار وجهۀ نظر کميت (quantity)، کيفيت (quality)، نـسبت (relation) و جهت (modality) که در هر حکمي وجود دارند، فقط دوازده گونه اند.
به عبارت ديگر، وحدت بخشيدن به تمثلات شهود به مدد مقولات محـض فاهمـه ، مستلزم به کارگيري اصولي پيشيني و ضروري است که از ساختار و کارکرد منطقي خود ذهن ناشي شده باشند و به نحوي استعلايي هم بر شهودات حـسي و هـم بـر مقـولات محض فاهمه و هم بر تأليف آنها در يک حکم تأليفي پيشيني قابل اطـلاق باشـند.