خلاصه ماشینی:
"بر اساس مندرجات تاریخ بیهقی،سلطان مسعود پس از آنکه بر اریکه سلطنت تکیه میزند،در صدد گوشمال دادن یکایک کسانی بر میآید که پس از در گذشت پدرش امیر محمود،برادر کهترش امیر محمد را در رسانیدن به دولتی مستعجل،یاری کرده بودند و در این راستا به فرو گرفتن تنی چند از سرداران قابل عرصه سیاست و کارزار از قبیل:حاجب بزرگ،علی قریب،اریارق حاجب، سپهسالار غازی،امیر یوسف و حسنک وزیر اقدام میورزد،که در این میان،حسنک از آنرو که در روزگار وزارتش«بر هوای امیر محمد و نگاهداشت دل و فرمان محمود،این خداوند زاده را بیازرده و چیزها کرده و گفته که اکفاء آن را احتمال نکنند تا به پادشاه چه رسد»(3)کیفری از همه دردناکتر مییابد اما در مقابل،بو نصر از آنجا که دولتمردی دور اندیش و عاقبت نگر بوده و علیرغم وصیت محمود،یقین داشته است که«تخت ملک پس از پدر وی(مسعود)را خواهد بود»(4)هرگز علیه مسعود قدمی بر نداشته و در نتیجه موفق شده است خود را از میانه طوفانی که با مرگ امیر ماضی وزیدن آغاز کرده،به ساحل نجات برساند و تقریبا در تمام دوران سلطنت ده ساله مسعود،از عنایات خاص وی برخوردار گردد.
چنین (به تصویر صفحه مراجعه شود) رفتاری که خون جگر خوردن آن پیر خردمند را به دنبال دارد،موجب میشود وی که دوستدار عزت و سربلندی است و از ذلت و خواری میهراسد بارها مرگ خویش را به آرزو از خداوند بخواهد؛چنانکه وقتی مسعود نظر بو نصر را درباره نبرد با ترکمانان سلجوقی میپرسد،چنین پاسخ میشنود که«این کار بنده نیست و به هیچ حال در باب جنگ سخن نگوید»و چون نگران از دست رفتن خراسان است و یقین دارد که بدان سامان خللها خواهد رسید،غمناک و اندیشهمند به خانه باز میگردد و خطاب به بو الفضل میگوید:«مسئلتی سخت بزرگ و باریک افتاده است..."