چکیده:
تاریخ معماری ایران رشتهای است که هرچند پیشینهای در سدۀ اخیر دارد، مبانی و موضوعات آن هنوز محل بحث است. یکی از مهمترین ابزارهای تاریخنگاری معماری و هنر، سبکشناسی است. در این مقاله، به مقایسۀ مقاصد سبکشناسیِ دو تن از مهمترین مورخان معماری ایرانی، یعنی محمدکریم پیرنیا و دونالد ویلبر میپردازیم. هدف مقاله تأمل در سبکشناسی معماری ایرانی و نشان دادن اثر مقاصد سبکشناختی بر تجربۀ تاریخنگاری معماری است. مقاله به روش تحلیل مایگانی، مفاهیم را از تاریخنامۀ اصلی هریک از دو نویسنده، یعنی کتابهای سبکشناسی معماری ایرانی و معماری اسلامی ایران در دورۀ ایلخانان استخراج میکند. سپس با استدلال منطقی، آن مفاهیم را در مقابل یکدیگر قرار میدهد. برای این منظور، ابتدا مقدماتی را مقایسه میکنیم که پیرنیا و ویلبر برای تدوین روایتهای سبکیشان از تاریخ معماری فراهم کردهاند؛ سپس عناصر روایی و اهداف سبکشناسی ایشان را تطبیق میدهیم. در مقدمات، تفاوتهای ایشان را در طبقهبندی سبکی و تحدید مکانی و زمانی آثار نشان میدهیم و در مقایسۀ عناصر روایت، تفاوتهای ایشان را در پرداختن به منشأ سبکها، مراحل سبکها، و تحول سبکها بررسی کردهایم. عناصر فرعیتر روایت ازجمله ارتباطهای سبکها را با یکدیگر و همچنین مقاصد و تفاوتهای تاریخنامههای ایشان را برای معماران روشن کردهایم. یافتههای مقاله نشان میدهد رویکرد پیرنیا و ویلبر به سبکشناسی یکسان نیست. بهنظر میرسد غایتهای متفاوتی در پس تاریخنویسی پیرنیا و ویلبر وجود داشته که باعث استخدام دو دستگاه متفاوت سبکشناسی شده است. در سبکشناسی پیرنیا، توجه به نقش مناطق در شکلگیری سبکهای معماری، مشوق معماران است برای روی کردن به معماری بومی به هدف حرکت در مسیر معماری ایرانی. بااینحال از نظر پیرنیا هریک از سبکها، قوت و ضعفهایی دارند و در مقام الگو همارز نیستند. او تحولات درونی معماری را عامل مهم تغییر سبکها میداند. ویلبر قائل به نوعی پیوستگی در سبکهای ایرانی است؛ چنانکه گویی هر سبک از سبک قبلی خود زاده میشود. او قضاوت ارزشی دربارۀ سبکها نمیکند و تغییر سبکها را بازتاب تحولاتی در بیرون از معماری میبیند. به این نحو، سبکشناسی پیرنیا را میتوان معلمانه و درونی نامید و سبکشناسی ویلبر را مورخانه و بیرونی.
Although the discipline of Iranian architectural history has its roots in the recent century، its theories and discourses are still under debate. Stylistic analysis is one of the major tools in art and architectural historiography. In this paper، we discuss differences in the purposes behind the stylistic analyses provided by two major historians of Iranian architecture، namely Mohammad-Karim Pirnia and Donald Wilber. This paper aims to discuss the stylistic analysis of Iranian architecture and study the effects of its purposes on the product of architectural historiography. The study extracts concepts by thematic analysis of the principal histories written by the two authors، which are Sabk-shenāsi-ye me‘māri-ye Irāni [The Stylistic Analysis of Iranian Architecture] and The Architecture of Islamic Iran: The Il Khanid Period، and compares the concepts by logical reasoning. For this end، the basics in the stylistic narratives in the works of Pirnia and Wilber are compared first. Next، elements of narrative and purposes of their historical accounts are compared. In comparing the basics، the different approaches to formal parameters in stylistic classification as well as to temporal and local restrictions are studied. In comparing elements of narrative، the differences in theory regarding style origins، style phases، and style development are studied. Secondary elements of narrative such as the interrelation of styles are also studied، in addition to the benefits of each of the two stylistic approaches for architects. Findings suggest that the two approaches to stylistic analysis do not totally match. It could be stated that different purposes underlie the analyses of Pirnia and Wilber، resulting in different analytic systems. In Pirnia’s analysis، regional factors contribute to the formation of architectural styles، directing architects towards vernacular concerns in Iranian architecture. Nevertheless، every style in this approach has advantages and weaknesses، and as models، they are not of the same value. Pirnia regards internal changes inside the architectural atmosphere as the motive for changes in different styles. On the other hand، Wilber believes in some sort of continuity across Iranian architectural styles، such that if every style was conceived within its preceding style. He does not make value judgments about styles and sees their development as a reflection of changes outside the architectural atmosphere. Hence، the stylistic analysis of Pirnia could be interpreted as internal-educational، while that of Wilber could be thought of as external-historicistic.
خلاصه ماشینی:
"پیرنیا میان همۀ سبک های مختلف معماری و سایر هنرها در ایران که آن را دبستان ایرانی مینامد، وحدتی قائل است و به عقیده اش ، چهار اصل در همۀ هنرهای ایران رعایت شده و معماری علاوه بر آن ها اصل پنجمی هم دارد که «نیارش و پیمون » است (قیومی بیدهندی و عبدالله زاده ١٣٩١، ١٨) این وحدت میان هنرهای مختلف را در نظر پیرنیا هم در اقتباس از سبک شناسی ادبی و هم یادآوری نام گذاری قالیها به مکان منشأ میتوان دید (پیرنیا ١٣٨٦، ٢٤)؛ اما اوج نظرش را در این مورد به این صورت بیان کرده است : «این پیوستگی که بین هنرهای ما بوده است ، واقعا شما یک دانه از این نقاشیهای ایرانی که نمیدانم چرا مینیاتور اسمش را گذاشتند، این را بگذارید جلوی رویتان و یک شعر را با آن بخوانید.
با توجه به موارد مطالعه شده در مقاله که به صورت خلاصه در ادامه آمده است ، تلاش میکنیم تفاوت نگاه پیرنیا و ویلبر را به سبک و تاریخ نگاری معماری بر محور سبک بحث کنیم : • مؤلفه های سبکی از نظر پیرنیا شامل ویژگیهای نیارشی ازجمله تعداد پوسته های گنبد و پیوستگی یا گسستگی آن ها، گوشه سازی، و مقطع چفدهاست .
این مقایسه با تمرکز بر تفاوت عناصر روایت های سبکی ایشان ، در پی نشان دادن تفاوت اهداف و نتیجۀ کار دو نویسنده است : پیرنیا در تحدید زمانی سبک ها وقایعی را برمیگزیند که ارتباطی مستقیم با معماری و ساخت وساز دارند؛ از قبیل پایتختی شهرها یا آغاز ساخت و سازهای عمده ، اما ویلبر وقایعی را انتخاب میکند که دوره ای جدید را در تاریخ سیاسی نشان میدهند؛ ازجمله تاریخ به قدرت رسیدن پادشاهان یا مرگشان ."