چکیده:
به نظر میرسد بنیادگرایی در هر سیستمی مغایر با علت وجودی آن بوده و سبب عدم حرکت به سمت بقاء و توسعه در هر نوع سیستمی از جمله یک جامعه یا یک جاندار میگردد. در نگاه زیستشناختی به جانداران به عنوان سیستم، میتوان اهداف و ذات ساختاری و عملکردی ذرات سیستم -از سلول تا بافت و ارگان- را در جهت بقاء و توسعه آن مشاهده نمود. پس میتوان تشابهات بسیاری میان بیماری یک جاندار که غالبا عملکرد زیرسیستمی خاص و در نهایت کل سیستم آن را مختل میکند، با عملکرد یک رویکرد بنیادگرایانه در جامعه یافت.
از سویی بر اساس تئوری سیستمها که بحث مقاله حاضر نیز در آن جای میگیرد، با وجود تجربههای گسترده، پیچیده و متنوع ما از جهان، ما همواره در معرض انواع متفاوتی از سیستمها و سازمانها قرار داریم. سازمانهایی که قواعد و مفاهیمی مستقل از حوزه گستردهتری از آنچه ما به آن مینگریم دارند. پس هدف این نوشته بیان متضاد بودن بنیادگرایی در هر نوع سیستمی با بقاء و توسعه سیستم است و سعی بر آن است تا با مقایسه دو رویکرد بنیادگرایانه و لیبرال دموکرات در مورد نحوه اداره سیستمی به نام جامعه نشان دهیم که چرا و چگونه بنیادگرایی به اضمحلال و نابودی سیستم منتهی خواهد شد.
خلاصه ماشینی:
"اینگونه به نظر میرسد که علت این موضوع علاوه بر نبود ساز و کارهای مناسب از قبیل جامعه مدنی، تفکیک قوا و همچنین عوامل دیگری که در ادامه به آنها پرداخته خواهد شد، ریشه در این امر دارد که حکومت در این سیستمها و جوامع دارای وجهی فرا اجتماعی است و به نوعی از جامعه فراتر رفته و به این دلیل که مشروعیت خود را از جایی غیر از جامعه و زیر سیستمهای تشکیلدهنده آن میگیرد، از جامعه مقدستر شده و این شکلگیری تقدس سدی شده است برای نظارت مردم.
همانطور که مشاهده میشود تا بدین جای بحث، از مبانی فکری دموکراسی، تنها در پی شرح و بیان عناصر سازنده لیبرالیسم به عنوان اصلیترین مبنای فکری دموکراسی بوده که به نظر میرسد این خود بهترین شاهد بر این ادعا باشد که زمانی میتوان از دموکراسی سخن گفت که دموکراسی تمام وجوه خود را در بر داشته باشد و اینجاست که دموکراسی در واقع همان لیبرال دموکراسی است.
بنابراین با توجه به نگاه کلی این مقاله و در قالب رویکرد سیستمی، مردم به عنوان واحدهای سیستمی به نام جامعه اهمیت کارکرد واقعیت وجودی خود را از دست میدهند و سیستم نیز نمیتواند در حالت سلامت نسبی خود قرار گرفته و از معنا تهی میگردد.
حال بنیادگرایی نیز به مثابه بیماری همچون سرطان برای جامعه، با عدم پذیرش واقعیات و قوانین حاکم بر ذات هر سیستمی منجر به بروز اختلال در زیر سیستمهای مختلف جامعه شده و این اختلال همچون پدیده متاستاز به زیر سیستمهای متفاوتی همچون اقتصاد، آموزش، فرهنگ، سیاست و انواع نهادها و سازمانها و حتی انسانها به عنوان واحدهای سازنده اجتماع تسری مییابد."