چکیده:
جماعتی که امروز به اهل سنت شناخته می شوند و اکثریت مسلمانان را تشکیل می دهند، تا قرن سوم هنوز از نظر اعتقادی صورت بندی روشنی نداشتند و با این نام شناخته نمی شدند. ابوالحسن اشعری نخستین اندیشمندی بود که توانست بنیان های فکری - اعتقادی پراکنده این گروه را سامان بخشد و صورت بندی کلامی منسجمی از آن ارائه دهد. پیش از او البته شافعی توانسته بود روش شناسی فقه اهل سنت را پایه گذاری کند؛ ولی اعتبار آن وابسته به مبانی کلامی ای بود که اشعری تاسیس کرد. اهمیت اشعری بیشتر به دلیل نقشی بود که او در تاسیس کلام سیاسی داشت و بر اساس آن برای نخستین بار به تدوین نظریه خلافت پرداخت. این نوشتار در پی بررسی این نقش و توضیح بنیادی است که اشعری برای ساختار اندیشه سیاسی اهل سنت پی ریخت و تداوم نهاد خلافت را تضمین کرد.
خلاصه ماشینی:
"ابن فورک دیدگاه اشعری را چنین بیان میکند: دلایل عقلی تنها در برخی از دانستنیها کاربرد دارند و فرد عاقل از راه آنها نمیتوانـد بـه شناخت قطعی و روشن احکام افعال از نظر قبح و حسن ، وجوب و استحباب دست یابد؛ هرچند عقل دلایلی دارد که به واسطه آنها میتوان به شناخت احکام موجودات همچون حدوث و قدم دست یافت و ویژگیهایی را که بر این احکام مترتب است یا بر اساس آن جریان مـییابـد یـا برآن استوار است ، به کمک آن شناخت (ابن فورک، ١٤٢٥/٢٠٠٥، ص ٣).
انتساب ایـن ویژگـیهـا بـه کارهای خداوند برخلاف آنچه معتزله پنداشته اند، به دلیل تطابق آنها با معیارهای پیشـینی عدالت و حکمت و حقانیت نیست ؛ زیرا این پندار ریشه در قیاس ناروای خداوند با انسان بـا وجود تفاوت آشکار آنها دارد (همان ، ص ١٤٣).
بر این اساس برخی دیدگاه اشعری را این گونه تفسیر کرده اند: قدرت انسان چیزی نمیآفریند، بلکه تنها قدرتی است پذیرنده یا کسب کننده اعمـالی کـه خداوند به او افاضه کرده است و پس از پذیرش کاری که آفریده شـده تـا انسـان او را کسـب کند، تداوم نمییابد؛ به این معنا که انسان تقریبا بدون قدرت زندگی میکند و برای هر یک از کارهای خود به شدت نیازمند قدرت خداوند است (موسی، ١٣٩٥/١٩٧٥، ص ٢٤٠).
او این دوران را چونـان الگوی آرمانی برای شناخت مفهوم ، ویژگیها، شرایط ، شیوه تعیین و قلمرو اقتدار امامـت و خلافت معرفی کرد؛ ولی نظریه خود را به گونه ای سامان داد کـه بتوانـد واقعیـت خلافـت جاری بین اهل سنت را نیز توجیه کند."