چکیده:
با اهمیت یافتن مباحث معرفتشناسی در دوره جدید، بررسی آراء و دیدگاههای معرفتشناختی سوفسطائیان نیز به عنوان یکی از تاثیرگذارترین جریانات فکری عصر طلایی یونان، اهمیتی روز افزون یافته است. در این مقاله کوشش شده با استناد به نوشتههای افلاطون به موازات ارائه نظریات معروفترین سوفسطاییان در باب معرفت، جنبههای انتقادی آراء آنان مورد بررسی قرار گیرد. سوفسطاییان با بسط دیدگاههای شکگرایانه هراکلیتوس و پارمنیدس و انتقال متعلّق شناسایی از طبیعت به انسان، معرفت را به دریافتهای حسی و آن را نیز به محدوده «فرد»ی تقلیل دادند. در تقابل با این رای، افلاطون با نقد نسبیّتانگاری ناشی از «حس»گرایی سوفسطاییان، تلاش خود را بر نشان دادن امکان حصول معرفت حقیقی و از آن طریق نجات باورهای دینی و اخلاقی متمرکز کرد. کوششی که میتواند ما را مجاز کند تا مطابق آن، دستگاه فلسفی افلاطون و از جمله، خلق «جهان ایده»ها را در واقع واکنشی به تعالیم معرفتشناختی سوفسطاییان به حساب آوریم.
With the new found importance of the epistemological discussions in the new era, studying the epistemological views and ideas of the Sophists as one of the most influential intellectual movements of the Greek’s golden age has become increasingly more important. Although we mostly know the viewpoints of sophists through their prominent opponents, namely Plato and Aristotle, ironically despite this conflict of ideas, the most creditable and valid reports on the mental school of the sophists, has reached us through these same opponents. This paper aims to study the critical aspects of the Sophists’ ideas from Plato’s viewpoint as evident in his writings, especially his Protagoras, while presenting relevant viewpoints of famous sophists on episteme. By expanding Heraclitus and Parmenides’s skeptical view points as well as the transmission of the object of knowledge from nature to human, they have essentially reduced episteme to sensory perceptions and furthermore, to the “individual” range and being subjected to being self-refuted. To confront this idea, Plato, through critical analysis of the relativism that emerged from the sophists’ “impressionism”, demonstrated the possibility of acquiring true knowledge and, through that, saving religious and moral values and beliefs. This effort would perhaps allow us to regard Plato’s philosophical doctrine including the creation of “Idea” as a reaction to the epistemological teachings of the sophists.
خلاصه ماشینی:
"یافته ها و نتایج تحقیق بر اساس یافته های این پژوهش که در نتیجه کنکاش پیرامون آراء افلاطون و به ویژه محتوای رساله پروتاگوراس او به دست آمده اند، پاسخ به سؤال های مطرح شده در بخش آغازین این مقاله را میتوان به شرح زیر بیان کرد: برمبنای حس گرایی سوفسطاییان که مبتنی بر فرد محوری است ، میتوان گفت که در نظر آنان معرفت ماخوذ از حس آدمی و متکی بر دریافت های فردی است و از این نظر «حس » یگانه وسیله کسب آگاهی و معرفت است .
و اما در پاسخ به این که آیا می توان نظریه مːثل را در واقع واکنشی از سوی وی به نسبیت گرایی سوفسطاییان دانست ؟ باید گفت ؛ به دفعات ادعا شده است صورت بندی نظریات فلسفی افلاطون متأثر از معرفت شناسی سوفیست هاست .
واقعیت این است که در مطالعه نظریه ایده ها و ارتباط آن با بخش های دیگر فلسفه افلاطون و از جمله معرفت شناسی وی _آن گونه که یاسپرس بدان تأکید دارد_ با دستگاه منظمی سروکار نداریم ١ در عین حال بیان افلاطون در رساله های تئتتوس و پروتاگوراس و نیز رساله سوفیست همگی کوششی را سامان میدهند تا از طریق آن افلاطون بتواند کسب معرفت حقیقی را امکان پذیر ساخته و با نفی نسبیگرایی سوفسطاییان که باورهای دینی و اخلاقی را با چالش های جدی روبه رو ساخته بودند، از این حقایق پاسداری کند."