خلاصه ماشینی:
"» زن به کبودی پاش دست کشید و گفت:«تا اون بیاد،خوابت برده!» پسر بچه به دستگیرهی در آشپزخانه آویزان شد و در حالی که تاب میخورد گفت: «خودش گفت امشب زود میآد!» تکهای نان در دهان گذاشت:«خودش زیاد حرف میزنه.
تکهای یخ را به انگشت سوختهاش مالید و زمزمه کرد: «آخرش یکی از این عفریتهها گولش میزنه!» رو کرد به پسر بچه که باز هم به دستگیره ور میرفت و گفت:«اگه یکی از این دخترا کار دستش نداد!؟» حولهای را برداشت و زیر شیر آب گرفت.
حمید از اتاق بیرون آمد و پرسید: «پس شام چی شد؟» تلفن زنگ زد و این بار زن پیش دستی کرد و گوشی را برداشت.
»زن پشت میز نشست و به محض ورود مرد بلند گفت:«بیا دیکته تو بنویس!» پسر از گردن مرد آویزان شده بود و هر دو میخندیدند.
» مرد به دستشویی رفت و سهیل بستهی کوچکی را روی میز آشپزخانه باز کرد."