چکیده:
یکی از مسألههایی که از قدیم الایام مطرح بوده است اینکه حقیقت معرفت چیست؟ چه عناصری در تعریف معرفت دخالت داشته نقش اساسی ایفا میکنند؟ هر گونه حکمی دربارۀ معرفت داده شود، مبتنی بر دانستن چیستی معرفت است.
چیستی معرفت را حداقل از سه زاویه میتوان بررسی کرد؛ یکی از منظر متفکران مسلمان، دیگری از دیدگاه معرفتشناسان معاصر و سوم با نگاه قرآن. محور مقالۀ حاضر بررسی سه نگاه مزبور و تطبیق و مقایسه این سه دیدگاه است. آنچه از این رهگذر به دست میآید دو امر است؛ یکی ملاحظه اشتراکها و افتراقهاست و دیگری نشاندادن استقلال قرآن در حوز مسائل معرفتی.
خلاصه ماشینی:
این ساختار معرفت شناسی در فلسفه اسلامی بود؛ اما آنچه در این دیدگاه حائز اهمیت است، ویژگی هایی است که میتوان آنها را چنین برشمرد: یکم، تصورات در این نظریه، جایگاه مهمی داشته و قسمت عمده ای از منطق و فلسفه را به خود اختصاص دادهاند، و از همین جاست که منطق دوارزشی، یعنی منطق تصورات یا معرف، و منطق تصدیقات یا حجت، پدید آمده است؛ دوم، علم حضوری، هرچند تاکنون جایگاه شایستۀ خود را در علوم عقلی اسلامی به دست نیاورده، اما تأیید عموم فلاسفۀ اسلامی را همراه خود دارد؛ برخلاف معرف تشناسان غربی که عمدتا برخی فلاسفه پراگماتیسم نظیر پیرس به آن توجه کرده اند و معمولا نسبت به این علم، نظری منفی دارند؛ سوم، مبنا، پایه و اساس علوم و معارف از دیدگاه حکمای اسلامی، بدیهیات هستند و امور بدیهی از آن دسته علومیاند که بی کسب و نظر، ناظر به واقع بوده، از آن حکایت میکنند؛ به سخن دیگر، علوم صادق هستند.
<H2>3) مقایسه با نگاه قرآن</H2> اگر نظریۀ متفکران مسلمان را در باب تحلیل و تعریف معرفت پی گیریم، به این نتیجه میرسیم که علم از نظر آنان شامل موارد ذیل است: علم حضوری، تصورات بدیهی، تصورات نظری، تصدیقات بدیهی و تصدیقات نظری.
ک: عظیمی دخت شورکی، 1386، ص 355-376) البته تأییدها و نقدهای متعددی نسبت به موضع پلنتینگا پدید آمده است، اما نکتۀ قابل توجه این است که در جهان غرب و در میان فیلسوفان دین، بالأخره متفکری یافت شد که بگوید وجود خدا دلیل نمیخواهد و اصل وجود او بینیاز از استدلال بوده، بدیهی است.