خلاصه ماشینی:
حقیرند که از کمینگاه عمود نیرنگ، بر فرقش میزنند و تیغی بیشرم، دستان سقا را جدا میکند، اما این عباس است، یل ام البنین که با فرقی شکافته و دستانی جدا شده، هنوز نگاه به مشک دارد تا عطش کاروان را به آبی گوارا سیراب کند؛ حتی اگر خودش نباشد در میان خندههای کودکان تشنه لب شاد ...
و حسین، عباس را به خیمهها نیاورد تا تیرهای جفا بر چشم عباس بماند، اما کودکان برادر را نبیند که از هرم عطش، پیراهن بالا زدهاند تا سینههای خویش را به جای خالی مشکها نهند، شاید عطش اندکی کمتر شود.
عباس را به خیمهها نیاورد تا نگاه منتظر سکینه را نبیند که چشم به راه فرات مانده است.
و حسین، نباید عباس را به خیمهها میآورد که عباس نباید میدید قنداقه خونین علیاصغر را که به غارت میبرند و غل و زنجیری که به گردن و دست و پای سجاد بسته میشود؛ و گوشواره شکستهای که گوش دختر حسین را پاره میکند؛ و نبیند ...