خلاصه ماشینی:
سپس جارچیان شاهی جار همی زنند که تنها کسی بر این سنگ بر شود که عید قرن پیش را دیده باشد.
اما کسی که بر آن سنگ بر میشود، با بلندترین صدایی که میتواند، ندا در میدهد که من در عید گذشته، کودکی بودم و پادشاه آن روزگار فلان کس و وزیر فلان و قاضی بهمان بود؛ و سپس یادی از مردمان گذشتة آن قرن به میان میآورد که چگونه آسیای مرگ خردشان کرده است و بلایا چه سان از میانشان برده و چگونه زیر طبقات خاک خفتهاند.
سپس خطیبی بر میخیزد و مردمان را موعظه میکند و مرگ را یادآوریشان میکند و غرور دنیا را و بازی روزگار را با اهل خویش.
* * * نشسته است به حساب و کتاب: از کربلا که برگشتم، ثبت نام میکنم برای سوریه.
قرن ما تمام ابنای خود را از میان برده است.
و خطیبی نیست که بازی روزگار را یادمان بیاورد و دلمان نمیخواهد، کسی باشد که به یادمان بیاورد.