خلاصه ماشینی:
"و تو جوابم میکنی؛ پنداشتی غریبهای هستم که شوق دیدار پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دارم و من به حرمت حضور تو، پشت در ایستادم!
این کوچهها به یاد دارند روزگاری را که «کرامت انسانی» به تاراج «قومیت» رفته بود و عفریت «جهالت»، «عبودیت» را به برهوت «شرک» رانده بود!
این کوچهها به یاد دارند آمدن ناگاه محمد(صلی الله علیه و آله) را با هدیه گران قدری، چون «توحید».
و اینک محمد(صلی الله علیه و آله) آماده است برای دل کندن از پاره تنش، از لبخندهای مهربانش، از برادری مهربان و عدالتی ماندگار ...
محمد(صلی الله علیه و آله) باید برود، اما هنوز نگران حجاز است، نگران مدینه و بتهایی که دوباره در مکه زنده خواهند شد و زندگی خواهند کرد!
باید برود، اما وجودش سرشار از دلشوره برای امت است.
اینک محمد(صلی الله علیه و آله) با من همسفر معراج میشود، اما نگران است که مباد خاک خدا، بوی شیطان بگیرد."