خلاصه ماشینی:
"( 1 ) پس چرا زمانه بیمقدار تو را قدر ندانست و خورشید پر فیض حضورت را در پس ابرهای تیره ظلمانی خویش مخفی ساخت؟ که مبادا بیش از این روشنایی را بر یادها و خاطرهها به ارمغان آوری؟ مگر در مکتب تو نبودند؟ مگر حرفهای تو را نشنیده بودند؟ مگر نه آنکه انسان اجتماعی آفریده شده و برای زندگی در جامعه و نیز برآوردن نیازهای خود، باید دوستان و همراهانی داشته باشد؟ مگر نشنیده بودند سخنت را که «دوست را با سه ویژگی به دست میآورند؛ انصاف در معاشرت، همدردی با دیگران در خوشی و ناخوشی و داشتن قلبی پاک و سالم از گناهان»( 2 ) آنچه گفته بودی را در وجودت ندیدند که این گونه پا از گلیم خویش بیرون نهادند و دنیا را از خوان کرم وجودت محروم ساختند؟ مگر نه آنکه هر کس که پس از آزمودن نیکو، دوستی را بر خویش برگیرد، دوستیاش استوار میگردد؟( 3 ) چند بار تو را آزمودند، آن هم نه به نیکویی، اما تو نیکی و مهر خویش را عیان ساختی و سیمای آسمانیات و سیره ملکوتیات را، اما چه نادان بودند و چه عمیق فرو رفته بودند در جهالت که نیرنگ را پیشه کردند و جنایت را ..."