خلاصه ماشینی:
پنجره آن حق دو رکعتی باران «از صاحبدلی حکایت شده است که روزی به یاران میگفت: اگر بین ورود به بهشت و دو رکعت نماز گزاردن مخیرم کنند، من آن دو رکعت نماز را بر میگزینم.
پرسیدندش که این چگونه بود؟ گفت: از آن رو که من در بهشت به حظ خویش مشغولم و در آن دو رکعت به گزاردن حق مولایم.
( 1 ) * * * ایستادهام روی سجادهام، برای گزاردن حق مولایم.
تمام حواسم را جمع میکنم.
نمازی بخوانم که بتوانم آن را بر بهشت برگزینم.
چشم میدوزم به سقف، به خود میگویم: نگاهم به بالا باشد، به طرف آسمان باشد، شاید آسمانیتر بخوانم.
تا دستهایم را بالا میآورم، چشمم میافتد به یک تار نازک عنکبوت که از این طرف به آن طرف لوستر کشیده شده.
حرصم در میآید: حسابت را میرسم، صبر کن نمازم را بخوانم!
یک دفعه یادم میآید که قرار بود نماز بخوانم؛ آن هم یک نماز خیلی حسابی.
چادرم را میکشم روی سرم.
تمام حواسم را جمع میکنم، تمرکز میکنم، یک تکبیرة الاحرام خیلی ناب میگویم و شروع میکنم به خواندن سورة حمد: «بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدالله ...
* * * نمازم تمام شده است.
سرم را به دستهایم تکیه دادهام: «چرا من گزاردن حق مولا نتوانم؟ آیا چنین است نمازی که بر بهشت برگزیدن توان؟».
تار نازک عنکبوت، رنگ روی دیوار، گل و بوتههای جانماز، ایاک نعبد، همه ذهنم را دوره کردهاند.
میگویند: تو هم میتوانی؛ و من سرم را به دستهایم تکیه دادهام و دارم با خودم هجی میکنم: «من هم میتوانم».