خلاصه ماشینی:
"». این مسجد دیگر سلمان زمان را نمیبیند که هرگاه نام رسولالله(صلی الله علیه و آله) را در تشهد میخواند، طاقتش تمام میشد و در هر قنوتش هزار بار عاشقی میآموخت.
هنوز به یاد میآورم آخرین سجده نیایشت را که با صدایی لرزان میخواندی: «وافعل بنا ما أنت أهله ولا تفعل بنا ما نحن أهله یا اهل التقوی والمغفره یا ارحم الراحمین» آری طنین صدایت در این مسجد و در این محراب فرو افتادنی نیست شنیده بودم که آنقدر خودت را ساختهای و آنقدر به خدایت نزدیک شدهای که قدرت موت اختیاری داشتهای، و حالا هرچه میخواهم باور کنم این داغ سنگین و تلخ را، نمیتوانم.
اما نه؛ باید پذیرفت این حقیقت تلخ و جانسوز را، که تو رفتهای و در میان ما دیگر آن پیر روشنضمیری که شال پشمی به کمر میبست و با قدی خمیده، استوار و محکم قدم بر میداشت، عارف و عابد و فنا شده فی الله که آسمان با همه عظمتش در برابر دل روشن از عبادتش کوچک بود؛ نیست!"